کد خبر: 1213 ، سرويس: مذهبی
تاريخ انتشار: 10 دي 1392 - 00:01
سالروز رحلت پیامبر رحمت حضرت محمد (ص)، شهادت امام حسن مجتبی (ع) و شهادت امام رضا (ع) بر مسلمین تسلیت باد.

28 صفر

۲۸ صفر؛ سالروز رحلت جانگداز و جانسوز رحمه للعالمین، پیامبر صلح و دوستی و سفیر وحدت مهربانی؛ حضرت خاتم الانبیاء محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) و شهادت مظلومانه سبط اکبر و فرزند عزیزشان؛ کریم اهل بیت عصمت و طهارت، حضرت امام حسن مجتبی (ع) و همچنین سالروز شهادت غریبانه حضرت ثامن الحجج، امام رضا (ع) را تسلیت و تعزیت عرض می‌نماییم.

روز رحلت پیغمبر و قبل از آن، روزهاى بیمارى آن حضرت، روزهاى  

سختى براى مدینه بود؛ به‌ ویژه با آن خصوصیاتى که اندکى قبل از رحلت پیغمبر پیش آمد. پیغمبر به مسجد آمد و روى منبر نشست و فرمود: هر کس به گردن من حقّى دارد، آن حق را از من بگیرد. مردم شروع به گریه کردند و گفتند یا رسول‌اللَّه! ما به گردن تو حق داشته باشیم؟! فرمود رسوایى پیش خدا سخت‌تر از رسوایى پیش شماست؛ اگر به گردن من حقّى دارید، اگر از من طلبى دارید، بیایید و بگیرید تا به روز قیامت نیفتد. ببینید چه اخلاقى! کیست که دارد این حرف را مى‌زند؟ آن انسان والایى که جبرئیل به مصاحبت با او افتخار مى‌کند؛ اما درعین‌حال با مردم شوخى نمى‌کند؛ جدّى مى‌گوید تا مبادا در جایى به وسیله‌ى او، ندانسته حقّى از کسى ضایع شده باشد. پیغمبر این مطلب را دو بار، سه بار تکرار کرد.
البته در تاریخ ماجراهایى را آورده‌اند که من خیلى نمى‌دانم کدامش و چقدرش دقیق است؛ اما آن مطلبى که غالباً نقل کرده‌اند، این است که یک نفر بلند شد و عرض کرد: یا رسول‌اللَّه! من به گردن تو حقّى دارم. تو یک وقت با ناقه از پهلوى من عبور مى‌کردى؛ من هم سوار بودم، تو هم سوار بودى. ناقه‌ى من نزدیک تو آمد و تو با عصا، هى کردى؛ ولى عصا به شکم من خورد و من این را از تو طلبکارم! پیغمبر پیرهنش را بالا زد و گفت همین حالا بیا قصاص کن؛ نگذار به قیامت بیفتد. مردم حیرت‌زده نگاه مى‌کردند و مى‌گفتند آیا این مرد واقعاً مى‌خواهد قصاص کند؟ آیا دلش خواهد آمد؟ دیدند پیغمبر کسى را فرستاد تا از خانه، ‌‌‌ همان چوبدستى را بیاورند. بعد فرمود:
بیا بگیر و با همین چوب به شکم من بزن. آن مرد جلو آمد. مردم، همه مبهوت، متحیّر و شرمنده از این‌که نکند این مرد بخواهد این کار را بکند؛ اما یک وقت دیدند او روى پاى پیغمبر افتاد و بنا کرد شکم پیغمبر را بوسیدن. گفت: یا رسول‌اللَّه! من با مسّ بدن تو خودم را از آتش دوزخ نجات مى‌دهم!

 

 

خاطره‌ای از زبان امیرالمؤمنین؛ امام علی (علیه السلام):

 «پیامبر اکرم (ص) هم، ضامن آهو بوده‌اند.»

اکنون به من گوش کنید تا خاطره‌ای از حبیبم، پیامبر خدا (ص) برایتان نقل کنم:
 «روزی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از جایى مى‌گذشت، در بین راه، گذارشان بر ماده آهویى افتاد که در خیمه و خرگاهى بسته شده بود.
آن حیوان به قدرت خدا زبان بگشود و با پیامبر گرامى سخن گفت و به آن حضرت عرض کرد:
اى فرستاده خدا! من مادر دو آهو بچه‌ام که اینک هر دو، گرسنه و تشنه‌اند و پستان‌هایم از شیر آکنده، از شما تقاضا دارم (هر چند) ساعتى مرا‌‌ رها سازید تا پس از شیر دادن آن‌ها بازگردم و دوباره در همین جا به بند نشینم.
رسول خدا (که درود خداوند بر او و خاندانش باد.) فرمود: چگونه این کار ممکن است، در حالى که تو صید و شکار مردم و اسیر و دربند هستى؟ آهو گفت: اگر‌‌ رهایم کنید (به زودى) باز آیم و شما خود مرا در بند کنید.
پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) پس از آنکه از حیوان تعهد گرفت، ر‌هایش ساخت.
چیزى نگذشت که آهو بازگشت اما پستانش از شیر، تهى گشته بود.
پیامبر اکرم (ص)، حیوان را در‌‌ همان مکان بست و سپس پرسید: این آهو شکار کیست؟
گفتند: صیاد و مالک آن، شخصى از تیره عرب است.
رسول خدا (بى درنگ) رهسپار آن قبیله شد و به منظور رهایى حیوان، قصد خریدن آهو را کرد و در این خصوص با صیاد سخن گفت، اما صیاد گفت: اى فرستاده خدا! پدر و مادرم فداى شما، این حیوان را از همین جا‌‌ رها ساختم.
آنگاه پیامبر خدا (که درود خداوند برو و خاندانش باد) به جمع حاضر، روى کردند و فرمودند:
اگر چارپایان نیز به میزان شما از مرگ (و سختی هاى پس از آن) خبر داشتند، هرگز از آن‌ها، گوشت فربهى نمى خوردید.»

لينک خبر:
http://www.bonarazadegan.com/fa/posts/1213