کد خبر: 310 ، سرويس: داستان
تاريخ انتشار: 29 دي 1390 - 00:04
داستان زيباي دكتر حسابي و دانشجو



روزی یکی از دانشجویان دکتر حسابی به ایشان گفت: شما سه ترم است که مرا
از این درس می‌اندازید، من که نمی‌خواهم موشک هوا کنم، می‌خواهم در روستایمان معلم شوم.
و از دکتر حسابی چنین پاسخی شنید: تو اگر نخواهی موشک هوا کنی و فقط بخواهی معلم شوی قبول، ولی تو نمی‌توانی به من تضمین بدهی که يكي از شاگردان تو در روستا نخواهد موشک هوا کند!


لينک خبر:
http://www.bonarazadegan.com/fa/posts/310