کد خبر: 313 ، سرويس: مذهبی
تاريخ انتشار: 21 دي 1391 - 16:15
سالروز رحلت پیامبر رحمت حضرت محمد (ص)، شهادت امام حسن مجتبی (ع) و شهادت امام رضا (ع) بر مسلمین تسلیت باد.

 



روز رحلت پیغمبر و قبل از آن، روزهاى بیمارى آن حضرت، روزهاى سختى براى مدینه بود؛

به‌ ویژه با آن خصوصیاتى که اندکى قبل از رحلت پیغمبر پیش آمد. پیغمبر به مسجد آمد و روى منبر نشست و فرمود: هر کس به گردن من حقّى دارد، آن حق را از من بگیرد. مردم شروع به گریه کردند و گفتند یا رسول‌اللَّه! ما به گردن تو حق داشته باشیم؟! فرمود رسوایى پیش خدا سخت‌تر از رسوایى پیش شماست؛ اگر به گردن من حقّى دارید، اگر از من طلبى دارید، بیایید و بگیرید تا به روز قیامت نیفتد. ببینید چه اخلاقى! کیست که دارد این حرف را مى‌زند؟ آن انسان والایى که جبرئیل به مصاحبت با او افتخار مى‌کند؛ اما درعین‌حال با مردم شوخى نمى‌کند؛ جدّى مى‌گوید تا مبادا در جایى به وسیله‌ى او، ندانسته حقّى از کسى ضایع شده باشد. پیغمبر این مطلب را دو بار، سه بار تکرار کرد. البته در تاریخ ماجراهایى را آورده‌اند که من خیلى نمى‌دانم کدامش و چقدرش دقیق است؛ اما آن مطلبى که غالباً نقل کرده‌اند، این است که یک نفر بلند شد و عرض کرد: یا رسول‌اللَّه! من به گردن تو حقّى دارم. تو یک وقت با ناقه از پهلوى من عبور مى‌کردى؛ من هم سوار بودم، تو هم سوار بودى. ناقه‌ى من نزدیک تو آمد و تو با عصا، هى کردى؛ ولى عصا به شکم من خورد و من این را از تو طلبکارم! پیغمبر پیرهنش را بالا زد و گفت همین حالا بیا قصاص کن؛ نگذار به قیامت بیفتد. مردم حیرت‌زده نگاه مى‌کردند و مى‌گفتند آیا این مرد واقعاً مى‌خواهد قصاص کند؟ آیا دلش خواهد آمد؟ دیدند پیغمبر کسى را فرستاد تا از خانه،‌‌ همان چوبدستى را بیاورند. بعد فرمود: بیا بگیر و با همین چوب به شکم من بزن. آن مرد جلو آمد. مردم، همه مبهوت، متحیّر و شرمنده از این‌که نکند این مرد بخواهد این کار را بکند؛ اما یک وقت دیدند او روى پاى پیغمبر افتاد و بنا کرد شکم پیغمبر را بوسیدن. گفت: یا رسول‌اللَّه! من با مسّ بدن تو خودم را از آتش دوزخ نجات مى‌دهم!

لينک خبر:
http://www.bonarazadegan.com/fa/posts/313