کد خبر: 972 ، سرويس: ادبی
تاريخ انتشار: 11 ارديبهشت 1392 - 23:02
روز معلم گرامی باد + دو داستان کوتاه و شعری زیبا

روز معلم

 

از بزرگی پرسیدند که چرا احترام آموزگار را بیش از پدر می‌داری؟
جواب گفت: پدر فراهم سازنده زندگانی فناپذیر من است و آموزگار سبب حیات جاودانی من.

 

***********************************

 

داستان کوتاه تلخ‌ترین فعل جهان

 

نوبت من شده بود

 
که معلم پرسید


صرف کن رفتن را


و شروع کردم من


رفتم...،


رفتی.....،


رفت..........،

و سکوتی سرسخت

همه جا را پر کرد

سردی ِ احساسش

فاصله را رو کرد

آری رفتی... رفت

و من اکنون تنها

مانده‌ام در اینجا

شادی‌ام غارت شد

من شکستم در خود

سهم من غربت شد

من دچارش بودم

بغض یک عادت شد

خاطرات سبزش

روی قلبم حک شد

رفت و در شکوه شب

با خدا تنها شد

و حضورش در من

آسمانی‌تر شد

اشک من جاری شد

صرف ِ فعل ِ رفتن

بین غم‌ها گم شد


و معلم آرام

 

اشک را شد همگام

نزدیک‌تر آمد
 
روی دفترم نوشت:

تلخ‌ترین فعل جهان رفتن شد

 

***********************************

 

روز معلم

 

داستان معلم و دانش آموز

 
یک خانم معلم ریاضی به یک پسر هفت ساله ریاضی یاد می‌داد. یک روز ازش پرسید: اگر من بهت یک سیب و یک سیب و یکی بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟

پسر بعد از چند ثانیه با اطمینان گفت: ۴ تا! معلم نگران شده انتظار یک جواب صحیح آسان رو داشت (۳).
او نا‌امید شده بود. او فکر کرد «شاید بچه خوب گوش نکرده است» تکرار کرد: خوب گوش کن، خیلی ساده است تو می‌تونی جواب صحیح بدهی اگر به دقت گوش کنی. اگر من به تو یک سیب و یک سیب دیگه و یکی بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟

پسر که در قیافه معلمش نومیدی می‌دید دوباره شروع کرد به حساب کردن با انگشتانش در حالیکه او دنبال جوابی بود که معلمش رو خوشحال کند تلاش او برای یافتن جواب صحیح نبود تلاشش برای یافتن جوابی بود که معلمش را خوشحال کند. برای همین با تامل پاسخ داد «۴»..... نومیدی در صورت معلم باقی ماند.

به یادش اومد که پسر توت فرنگی رو دوست دارد. او فکر کرد شاید پسرک سیب رو دوست ندارد و برای همین نمی‌تونه تمرکز داشته باشه. در این موقع او با هیجان فوق العاده و چشم‌های برق‌زده پرسید: اگر من به تو یک توت فرنگی و یکی دیگه و یکی بیشتر توت فرنگی بدهم تو چند تا توت فرنگی خواهی داشت؟

معلم خوشحال بنظر می‌رسید و پسرک با انگشتانش دوباره حساب کرد. و پسر با تامل جواب داد «۳»؟ حالا خانم معلم تبسم پیروزمندانه داشت. برای نزدیک شدن به موفقیتش او خواست به خودش تبریک بگه ولی یه چیزی مونده بود او دوباره از پسر پرسید: اگر من به تو یک سیب و یک سیب دیگه و یکی دیگه بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟ پسرک فوری جواب داد «۴»!!!

خانم معلم مبهوت شده بود و با صدای گرفته و خشمگین پرسید چطور؟ آخه چطور؟ پسرک با صدای پایین و با تامل پاسخ داد «برای اینکه من قبلا یک سیب در کیفم داشتم»

نتیجه: اگر کسی جواب غیر قابل انتظاری به سوال ما داد ضرورتا آن اشتباه نیست شاید یه بُعدی از آن را ابدا نفهمیدیم.

 

روز معلم

لينک خبر:
http://www.bonarazadegan.com/fa/posts/972