مگر چگونه زندگي ميکنيم که تا کسي ميميرد ميگوييم :راحت شد !!!!!
-خانه هاي بزرگ اما خانواده هاي کوچک داريم
-مدرک تحصيلي بالا اما درک پاييني داريم
-بي هيچ ملاحظه اي ايام ميگذرانيم اما دلمان عمر نوح ميخواهد !!
-کم ميخنديم و زود عصباني ميشويم
-تا ديروقت بيدار ميمانيم اما صبحها هميشه دير ميرسيم
-کم مطالعه ميکنيم اما همه مان همه چيز را ميدانيم
-زياد دروغ ميگوييم اما همه از دروغ متنفريم
-زندگي ساختن را ياد گرفته ايم اما زندگي کردن را نه
-ساختمانهاي بلند داريم اما طبعمان کوتاه است
-بيشتر خرج ميکنيم اما کمتر داريم
-بيشتر ميخريم اما کمتر لذت ميبريم
-فضاي بيرون را فتح کرده ايم اما فضاي درون را نه
-بيشتر برنامه ميريزيم اما کمتر عمل ميکنيم
-عجله کردن را آموخته ايم ونه صبر کردن را…
دنيا پر از کفش هايي است که ديگر پايي برايشان نيست….
مگر بيشتر از يکبار فرصت زندگي کردن داريم ؟؟


سلام وخسته نباشی خدمت اقای بناری عزیز امید وارم که همیشه موفق باشید. من یکی از ساکنین بنارآزادگان بودم و هشت سالم بود که از روستا به شهر برازجان رفتم و خیلی کم به روستا سر میزنم شاید سه سالی یک بار. از موقعی که این سایت راه اندازی شده روزهای جمعه که خیلی دلم میگیره به این سایت سری میزنم و تمامی سایت مطالعه میکنم از آقای بناری عزیز خواهش میکنم که عسهای بیشتری از روستا و از اخبارهای به روز روستا درسایت بزارید ...سباسگزارم..
**************************************
سلام. سپاس از لطف شما هم ولایتی عزیز. درخواست شما مد نظر قرار می گیرد.

باسلام و خسنه باشید به مدیر سایت و گروه تعزیه خوانی روستا. تعزیه امسال بهتر از سالهای دیگر بود.

اینجا دلِ دریاست و خیزابِ عدیده
یک ساحلِ مواج که آرام ندیده
یاسیف بلند است وفریاد ‹خُزینی›
تکثیر گل سرخ به هامونِ تفیده
جمعی همه جمعند به تاراج سر عشق
یک سر به سرنی ،که به معراج پریده
توفان بُکا آمد و صبراز دل ما برد
زودست که سیلاب شود اشک دو دیده
یک دشت که پربود زسر شاخه حیرت
می گفت ز نهر عطش و مشک دریده
ماهی ،که عطش داشت لبِ جاریِ رود ی
مشکی به دهن داشت ،ولی دست بریده
گردونه ی آتش که فروریخت به خیمه
یک دشت پراز خاربه یک پای خلیده
پیراهن صبر است قبا در تن یعقوب
تا یوسف کنعان ، زحسین حُسن خریده
چندی است محرم که بسی رنج کشیده
لیکن سفر عشق به پایان نرسیده

سلام دوستان مهربان بناری و شرمنده از این سلامی که بسیار به درازا کشید حتی پس از صحبت جانبخش تلفنی که با عزیزان عبدالحسین بناری و صمد رحیمی داشتم افسوس چند سالی زمانه روی ناراستی گذاشت بیماری و فوت برادر و پدر عنانم از دست ربود و گرنه از دل و جان صحبت جانان غرض است. حتی قصد سفری نوروزی به آن سوها بود که خب برادر رفت و ما را بر خاک گذاشت بگذریم. نیامدم که دلگیرتان کنم می خواستم چند عکسی برایتان بفرستم گویا یادم رفته باید چه کنم به هر صورت اگر یاد گرفتم خواهم فرستاد چند سال پیش عکسی از همیشه مدیر عزیزم باقر نگهبان دیدم داد از پیری! باری همه عزیزان شاد وسلامت باشید.
-----
جناب اسدپور سلام. از طرف خودم و هم روستائیان مصیبتهای وارده را تسلیت می گویم. روحشان شاد.
در رابطه با ارسال عکسها می توانید آنها را به ایمیل وب سایت که آدرس آن در لوگوی بالای وب سایت است ارسال نمائید.

Bonarazadegan@yahoo.com

چقدر دیر گذشت...
تافهمیدم...
تا فهمیدیم...
یک سری از چیزها دیگر بر نخواند گشت...
یک سری از چیزها دیگر تکرار نخواهند شد..
چقد دیر فهمیدم...
از هیچ کاری و هیچ خطایی در زندگیم پشیمان نیستم..
غیر از آنکه رو روزی را بدون خندیدن گذراندم...