پربازدیدترین ها
- » تاثیرات امواج وای فای (WI-FI) بر انسان
- » تصاویری زیبا از گل باران
- » ۲ خبر از روستا. دیدار با خانواده شهدا و برگزاری جلسه حلقه صالحین
- » پیاده روی بزرگ مردمی اهالی روستای بنار آزادگان در سالروز شهادت امام رضا (ع)
- » برگزاری مسابقات مینی فوتبال فجر امید روستاهای بخش آب پخش
- » برگزاری مراسم شهادت حضرت فاطمه (س) در روستای بنار آزادگان
- » رکاب زنی بسیجیان روستای بنار آزادگان تا برج میلاد تهران
- » مراسم اولین سالگرد درگذشت آزاده و جانباز حاج علی احمدی
- » سیزده فروردین روز طبیعت گرامی باد
- » گزارشی از روند اجرای فعالیتهای عمرانی در روستا + تصاویر
- » بنار آزادگان قهرمان مسابقات مینی فوتبال فجر امید روستاهای بخش آب پخش شد.
- » عکسهایی از تعزیه محرم ۱۴۳۸ ق (مهر ۱۳۹۵ ش) در بنارآزادگان
- » تصاویری از راهپیمایی ۲۲ بهمن ۱۳۹۶ روستای بنار آزادگان
- » لای-فای صد برابر سریع تر از وای-فای
- » تصاویری از سیلابی شدن رودخانه حله در بنار آزادگان - ۱۳۹۵/۱۱/۲۹
- » رکاب زنی اسماعیل یگانه در تور دوچرخه سواری چهل بهار ناجا (دی ماه ۱۳۹۷)
- » مراسم تکریم و معارفه فرمانده پایگاه امام رضا (ع) روستای بنار آزادگان برگزار شد+تصاویر
- » تصاویری از تعزیه روستا در محرم ۱۳۹۶
- » تصاویری از آخرین وضعیت پروژه های عمرانی روستا تا پایان دی ماه ۱۳۹۴
- » گران ترین خرمای جهان در ایران به ثمر نشست
- » سالروز رحلت پیامبر رحمت حضرت محمد (ص)، شهادت امام حسن مجتبی (ع) و شهادت امام رضا (ع) بر مسلمین تسلیت باد.
- » تصاویری از روستای بنار آزادگان در پایان سال ۱۳۹۷ و شروع نوروز ۱۳۹۸
- » تصاویری از آماده سازی زمین تعزیه روستا در محرم ۱۳۹۶
- » نصب علمک های گاز در روستا شروع شد+تصاویر
- » هلال سفید در روی ناخن نشانه چیست؟
لینک دوستان
- » ویراستار دستور فارسی ۱ ضرب
- » وب سايت باشگاه پرسپوليس تهران
- » نتایج زنده مسابقات ورزشی ایران و جهان
- » مجموعه کامل آثار شاعران و سخنسرایان پارسیگو
- » فرمانداری دشتستان
- » سایت فوتبال و ورزش ۳
- » زادگاهم بنارآبشيرين (احمد روزبه)
- » رقـــص شعـــله
- » ديجي كالا (دنياي ديجيتال، بررسي، مقايسه و فروش)
- » دشتی اسماعیل خانی (وبلاگ روستای دشتی اسماعیل خانی دشتستان)
- » جوانان روستای بصری(بوشهر)
- » تصحیح کننده آنلاین مطالب فارسی از نظر دستور خط
- » پايگاه خبري خليج فارس
- » پایگاه اطلاع رسانی ریاست جمهوری اسلامی ایران
- » پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری
- » بنارسلیمانی (وبلاگ روستاي بنارسليماني دشتستان)
- » استانداری بوشهر
- » اداره کل هواشناسی بوشهر
ارسال شده بيش از 13 سال پيش ، بازديد: 5353

حاشیههایی از دیدار رهبر معظم انقلاب با خانواده شهید مصطفی احمدیروشن، از سوی دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبری منتشر شد.
به گزارش گروه دریافت خبر خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، متن و حاشیه این دیدار به شرح زیر است:
«سرم را تکیه داده بودم به شیشه ماشینی که از لابهلای اتومبیلهای توی خیابان به سرعت میرفت تا به موقع برسیم خانه مصطفی؛ به موقع یعنی زودتر از رهبر انقلاب.
به گزارش گروه دریافت خبر خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، متن و حاشیه این دیدار به شرح زیر است:
«سرم را تکیه داده بودم به شیشه ماشینی که از لابهلای اتومبیلهای توی خیابان به سرعت میرفت تا به موقع برسیم خانه مصطفی؛ به موقع یعنی زودتر از رهبر انقلاب.
ماشین در ترافیک سنگین از بیت رهبری در انتهای فلسطین آمده بود تا اول پاسداران و در خیابان گل نبی و ترافیکش ـ همانجا که ماشین مصطفی را منفجر کردند ـ سر از شیشه ماشین برداشتم. فکر کردم اگر به لطف رانندگی! رانندهمان همین الان نمیریم بالاخره گریزی هم از تقدیر همیشگی و همگانی حضرت حق نداریم. یک لحظه فکر اینکه آدمی مثل مصطفی چقدر میتواند خوشبخت و خوشعاقبت باشد، از جا پراندم. این ماجرا زاویه دید صحیح میخواهد. از این زاویه همهاش شور است و حماسه.
وقتی ماشینمان ـ به لطف خدا البته ـ رسید به نزدیک خانه مصطفی دیگر حالگرفتگی مسیر را نداشتم. فکر کردم نباید دلسوز خانوادهاش باشم بل باید غبطهخور خودش بشوم. حاشیه زیاد رفتم، خانواده خانه نبودند!
دانشگاه شریف مراسمی در چیذر و سر مزار مصطفی گرفته بود و همه خانوادهاش آنجا بودند. رهبر انقلاب اول رفتهاند خانه شهید رضایینژاد و بعدش میآیند اینجا. یک تیم هم رفته چیذر و دارد توی گوش خانواده آنها میخواند که یک مسوولی در راه منزل شماست! یک چیزی در مایههای رییس بنیاد شهید یا سرداری از سپاه. و معلوم است خانواده مقاومت میکنند که: خوب بگویید آنها هم بیایند اینجا سرمزار. تیمی که رفته بود چیذر بالاخره موفق میشود و معلوم نیست با چه ترفندی راضیشان میکند به آمدن. بالاخره آنها آمدند و ما هم رفتیم بالا. خانه شهید یک آپارتمان حدود ۸۰ متری و دو اتاقه بود و ساده. دوتا کامپیوتر روی میزی بزرگ در سالن خانه و دو عکس از رهبر به دیوارها و خانه پر از خانمهای چادری جوان و مسن و دو مرد میانسال ـ باجناق و برادرزن ـ و دو مرد مو سپید کرده؛ مادر و همسر و خواهرها و خانواده همسر شهید و البته علیرضا پسر مصطفی که هاج و واج مانده بود از حضور ما در خانهشان. اینقدر میفهمید که خبر مهمی هست که همه جمع هستند و اینقدر بزرگ بود که بداند در چنین موقعیتی پدرش هم باید باشد برای پذیرایی و مهمانداری! وکلافه از همین موضوع میپرسید: پس بابا کی میاد؟
همه قیافههای خسته داشتند و معلوم بود خواب درست و حسابی نداشتهاند در این چند روز ولی کسی شکسته نبود. گهگاهی هم لبشان به لبخند باز میشد و البته هنوز نمیدانستند چه کسی به خانهشان خواهد آمد.
خواندم که کامران نجفزاده جاخورده که خبر شهادت پدر را به پسر ۴ سالهاش ندادهاند و البته فکر میکنم او هم یک لحظه همه چیز را ـ مثل من ـ با فرزند خودش مقایسه کرده که نوشته بود: خبرنگاری یادم رفت؛ و من دیدم مادربزرگ علیرضا داشت به نوهاش میگفت: بابا را خدا فرستاده مأموریت. البته نباید هم انتظار داشت بچه چهارساله معنای فقدان و مرگ و شهادت را درک کند هرچند فکر میکنم معنای خدا و بابا و مأموریت را خوب میدانست که از این حرف مادربزرگ به آغوش مادرش پناه میآورد و سرش را قایم میکرد لای چادر او.
مسوول همراه ما به پدر و مادر و همسر شهید آرام گفت مهمانشان کیست و خواهش کرد کمک کنند تا همه موبایلها جمع و خاموش شود. فکر میکردم مثل خانوادههای شهدایی که قبلا دیده بودم ذوقزده شوند یا باور نکنند ولی نه؛ خیلی عادی بلند شدند و موبایلها را جمع کردند. انگار برایشان مسجل بود که آقا خواهند آمد. حالا اگر امروز نه؛ فردایی نزدیک.
پدر شهید بلند شد و رفت برای گرفتن وضو. دستش لرزشی آرام گرفته بود و این نشانه هیجانی بود که نشانش نمیداد. وقتی پدر برگشت، کوچکترین دخترش ـ که دیگر حالا او و بقیه هم خبردار شده بودند ـ لباسهای پدرش را مرتب میکرد.
وقتی میهمان وارد خانه شدند پدر مصطفی از جا بلند شد و جلو رفت و گفت: خوش آمدید و او را بغل کرد. وقتی آقا هم دست به گردن پدر مصطفی انداختند، من پشت سر ایشان بودم و صورت پدر مصطفی را میدیدم. انگار دو پدر فرزند از دست داده، داشتند به هم سرسلامتی میدادند. مادر شهید شیواتر سلام کرد: «سلام آقا» و بعد علیرضا را گرفت سمت رهبر و ادامه داد: خیلی وقته منتظرتونه. پدر مصطفی که از آغوش رهبر جدا شد، علیرضا دست انداخت به گردن رهبر. فکر کردم الان غریبی میکند ولی نکرد. مادر مصطفی گفت: علی! آقا را ببوس مادر! و علیرضا رهبر را بوسید. آقا به محافظی که کنارشان بود گفتند: عصای من را بگیرید. عصا را که دادند، علیرضا را بغل کردند. علیرضا که جا خوش کرد در بغل رهبر، زنها نتوانستند صدای گریهشان را مثل اشکها پنهان کنند. هرچند مادر و همسر شهید هنوز مقاومت میکردند.
آقا تا برسند به صندلیشان، اسم پسر را پرسیدند و حالش را و سلامی کردند به حاضرین. وقتی نشستند روی صندلی، علیرضا هم روی پای رهبر آرام گرفت، بیکلافگی و بیغریبگی.

ساعتم را نگاه کردم. هنوز یک دقیقه نشده بود از ورود رهبر به منزل که ایشان گفت: خوب! خدا درجات این شهید عزیز ما را متعالی کند، با شهدای صدر اسلام، با شهدای بدر و احد، با شهدای کربلا محشور کند انشاءالله.
این خلاف رویه ایشان بود که اینقدر بیمقدمه شروع کنند در خانه شهیدی به صحبت. اول معمولاً مینشستند و میشناختند و گپوگفت میکردند ولی اینجا نه. بعد هم برایم جالب شد که نگفتند «شهیدتان»، گفتند «شهید ما».
البته فرصت شد تا من خودم هم چهره رهبر را ببینم؛ جدی، با هیبت، با ابهت، کمی غمگین و ناراحت و البته مصمم. این هم چهرهای نبود که در ۶ ـ ۷ خانه شهدا که قبلاً تجربه رفتنشان را داشتم از ایشان دیده باشم. معمولاً شاد، سرزنده و با نشاط بودند.
«دو ارزش در جوان شما به خوبی تبلور پیدا کرد که هرکدام به تنهایی مایه افتخار است. یکی جنبه علم و تحقیق و تسلط بر کار مهمی که زیر دستش بود... این یک بعدش است که مایه افتخار است هم برای خانواده و اطرافیان، هم برای ما.
بعد دوم اهمیتش بیشتر است که همان بعد معنوی و الهی است. بعد دوم همان چیزی است که او را آماده میکند برای شهید شدن. حالا البته شهیدشدن برای ما که اهل دنیا هستیم، برای شما که پدر و مادر و همسر هستید و محبت دارید نسبت به او، تلخ است چون در عرصه ظاهر زندگی فقدان است؛ از دست دادن است؛ این پوسته شهادت است... لکن اصل شهادت چیزی غیر از این است، برتر از این حرفهاست. اصل شهادت این است که انسان ناگهان از درجات عالیه الهی سر دربیاورد و مقامش از فرشتگان بالاتر برود. آن زندگی اصلی که همه ما بعد از چند سال بالاخره واردش میشویم خواهناخواه، در آن زندگی ابدی جایگاهش عالی بشود، رتبهاش عالی بشود، مورد توجه باشد، فیض او در روز قیامت به دیگران برسد: یَسْعَى نُورُهُم بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمَانِهِم (۱)؛ در ظلمات قیامت وقتی بندگان خوب که از جمله آنها جوان شماست، حرکت میکنند آنجا را روشن میکنند. در آن روز منافقان میگویند از نورتان به ما هم بدهید و اینها جواب میدهند: قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءکُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا (۲)؛ بروید پشت سرتان را نگاه کنید، زندگی دنیاییتان را نگاه کنید، اگر نوری قرار است داشته باشید از آنجا باید داشته باشید. این بعد دوم شخصیت جوان شما و همه شهداست.»
علیرضا همچنان روی پای رهبر نشسته بود و با انگشتان کوچکش بازی میکرد. همه مبهوت صحبتهای عمیق و بیمقدمه رهبر شده بودند و فقط صدای چیلیک چیلیک دوربین عکاس میآمد. انگار آقا این حرفها را علاوه بر خانواده شهید داشتند به من هم میگفتند به خاطر آن فکرهایی که قبل از رسیدن به خانه مصطفی میکردم؛ همنشینی با شهدای بدر و احد، با حمزه و حنظله غسیل الملائکه و بعد هم صحبت از نورافشانی در ظلمات قیامت.
آدم باید غبطه خوردن را خوب بلد باشد برای چنین موقعیتهایی.
«اینها در راه خدا و پیشرفت اسلام شهید شدند. مسأله اینها فقط این نیست که ما میخواهیم از دنیا عقب نباشیم به لحاظ علمی، این تنها نیست یعنی، این هست به علاوه یک چیز مهمتر و آن اینکه ما با حرکت علمیمان اسلام را سربلند میکنیم. از اول انقلاب یکی از بمبارانهای شدیدی که علیه ما شده این بوده که اسلام انقلابی که در یک کشوری حاکم شد و مردم متعبد شدند دیگر راه علم و تمدن بسته میشود، این جزو تهمتهایی بوده که از اول به ما میزدند. خوب اوایل کار هم که ما راهی نداشتیم برای رد این تهمت. سالهای اول و دهه شصت، هنر جوانهای ما مجاهدت بود، ایمان بود. خوب دنیا قبول کرد، گفت: بله ایمانشان خوب است، ولی پیشرفت علم و تمدن و زندگی امکان ندارد. این جوانها این ادعا را باطل کردند. چه این شهید چه سه شهید قبلی، جوانهایی که عرصههای علمی را تصرف کردند و در آنجا حرف نو به میدان آوردند و هویت پیشرونده و استعداد برتر خودشان را و قابلیتها و استعدادهای خودشان را نشان دادند، اینها آبرو درست کردند برای نظام جمهوری اسلامی. این بخش دوم فضیلت اینهاست و همین هم موجب شد خدا به اینها توفیق شهادت بدهد و درجاتشان را عالی کند.
... برای شما هم شهید از دست نرفته؛ مثل پولی که در بانک است. پول در خانه نیست ولی هست. مثل پولی که گم میشود یا دزدیده میشود نیست. شهید شما پیش شما نیست، در خانه نیست، دیگر نمیبینیدش، ولی هست و کجا به دردتان میخورد؟ روزی که انسان از همیشه فقیرتر است. خدا انشاءالله بهتان صبر بدهد.»
آقا بعد از این صحبتها، رو به پدر شهید کردند و گفتند: چند سالش بود؟ پدر مصطفی گفت: ۳۲ سال. پدر و رهبر هر دو مکث کردند. پدر ادامه داد: خدا انشاءالله شما را برای ما نگه دارد. ایشان ارادتمند شما بودند من هم همینطور.
آقا جواب دادند: «سلامت باشید» و تازه برگشتند به روال گذشتهشان با خانوادههای شهدا؛ و از حاضرین در جلسه پرسیدند و نسبتهایشان با مصطفی و لابهلای حرفها هم دعا میکردند.
«راه مجاهدت باز است، راه خدمت باز است. هر کسی در هر جایی میتواند خدمت کند و وقتی خدمت صادقانه شد، خدا اینجور پاداشها را هم به بهترینها میدهد. حالا شنیدم من بعد از شهید مصطفی، دانشجوهای شریف و جاهای دیگر نامه نوشتند و درخواست کردند تغییر رشته بدهند به این رشته. این برکت است. هم زندگیشان برکت داشت هم از دنیا رفتنشان که شهادت بود پربرکت بود.»
نفهمیدم علیرضا کی سریده بود و از بغل رهبر درآمده بود و رفته بود بغل مادرش نشسته بود.
آقا قرآن خواستند و مثل همیشه با طمأنینه در صفحه اولش نوشتند: تقدیم به خانواده شهید مصطفی احمدیروشن. قرآن اول را دادند به پدر مصطفی. پدر مصطفی قرآن را گرفت و گفت: ما از این اتفاق هیچ ناراحت نیستیم شما هم غم به دلتان راه ندهید آقا.
رهبر سر از روی قرآن دوم که داشت در آن برای همسر مصطفی چیزی به یادگار مینوشت، برداشت و گفت: غم داریم! این جور حوادث مثل تیر به دل انسان است. منتها غم نباید انسان را از پا بیندازد. این حوادث علاوه بر اینکه اراده انسان را تقویت و به خدا نزدیک میکند، یک نتیجه دیگر هم دارد. ما قبلاً از اهمیت کار خودمان آگاه بودیم ولی آیا از اهمیت آن برای دشمن هم آگاه بودیم؟ این شهادتها میزان اهمیت این فعالیتها برای دشمن را هم برای ما روشن کرد. معلوم شد نتیجه کار اینها مثل پتک توی سرشان خورده که دیگر کارشان به اینجا کشیده که هزینه میکنند تا این همه جوانهای ما را شهید کنند.
مادر شهید گفت: آقا مصطفی از یاران خیلی خیلی صدیق شما بود. واقعا پیرو شما بود.
رهبر گفت: «بله میدانم.»
... و این موضوع را همه کسانی که او را میشناختند، فهمیده بودند؛ حتی سرویسهای اطلاعاتی بیگانه.
آقا ادامه دادند: اهل معنویت و سلوک هم بود، با آقای خوشوقت هم ارتباط داشتند مثل اینکه.
علیرضا جلو رفت یکبار دیگر و بیهوا رهبر و محاسن سپیدش را بوسید.
وقتی آقا داشتند قرآنی به رسم هدیه به همسر شهید میدادند، زن جوان لبش لرزید و بعد چشمهایش. شاید داشت فکر میکرد ایکاش مصطفی بود و این روز باشکوه را میدید که رهبر چانه کوچک علیرضایشان را میگیرد و میبوسد و قرآن مینویسد به یادگار و هدیه میدهدشان.
وقتی قرآن را گرفت آرام گفت: مصطفی خواب دیده بود بالای تپهای شما به سرش دست کشیدید.
رهبر پرسید: کی؟
همسر شهید جواب داد: ۲۰ روز پیش حدوداً. و بعد یک خواهش کرد از رهبر: آقا توی نماز شبهاتون علیرضا را دعا کنید، برای صبرش! و رهبر قول داد.
مادر مصطفی هم رفت پیش رهبر و آرام گفت: آقا دعا کنید خدا به من صبر بده. من تا حالا عیان گریه نکردم.
آقا گفتند: نه؛ گریه کنید.
مادر شهید گفت: نه؛ گریه نمیکنم؛ نمیخوام اونها خوشحال بشن.
آقا ابرو درهم کشیدند و گفتند: غلط میکنند خوشحال میشوند. گریه برای مادر هیچ اشکالی ندارد. گریه کنید و دعا کنید هم برای اون شهید که الحمدلله درجاتش عالیست و از خدا بخواهید دعای او را شامل حال شماها و ما و همسر و فرزندش بکند.
آقا حرفش تمام شده و نشده چشمهای مادر مصطفی خیس شد.
رهبر به مادر و همسر و پسر و خواهرهای شهید هدیه دادند. پدر همسر مصطفی گفت: آقا سر ما فقط بیکلاه ماند. من هدیه نمیخوام ولی بذارید ببوسمتان.
اینطور شد که او هم سرش بیکلاه نماند. همینطور شوهر خواهر و باجناق مصطفی.
رهبر انقلاب جمله معروف پایان جلساتشان با خانواده شهدا را گفتند: خوب مرخص فرمودید؟ و بلند شدند از روی صندلی. رهبر برای آنها دعا میکردند و آنها برای رهبر. این وسط چفیه را برای علیرضا خواستند و گرفتند. مادر مصطفی رهبر را دعوت کرد خانهشان و آقا گفتند: آمدن من زحمت زیاد دارد برای شما. شما تشریف بیاورید. پدر مصطفی چشمی گفت و رهبر را بدرقه کردند تا کنار در. رهبر که رفتند چهرههای اهل خانه خندان بود. شاید هیچکس نبود که آرزو نداشته باشد جای مصطفی باشد. خواستیم تازه گپی بزنیم با خانواده مصطفی که رانندهمان آمد بالای سرمان و گفت: بلند بشید که من باید شماها را صحیح و سالم برگردانم! بعد با همان اعتماد به نفس دشمنشکن بلندمان کرد و برد. خانواده شهید هم یادشان آمد باید برگردند امامزاده علیاکبر چیذر، پیش مصطفی و هم دانشگاهیهایش.»
عكسها برگرفته از : پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری و متن خبر از خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)
نظرات کاربران
خیلی منقلب شدم صحبتهای آقا با مادر شهید تکان دهنده بود و از شما متشکرم. --- با سلام و تشكر از نظر شما. بناري. مدير وب سايت
Today / امروز
Today: Thursday 10 Jul2025 امروز: پنجشنبه 19 تير 1404
اوقات شرعی
تبلیغات
شرکت ترخیص کالا و بازرگانی آذین کارون اروند
ترخیص کالا از تمامی گمرکات کشور
تهران-بازار شوش-بلور فروشها-پاساژ نور طبقه دوم پلاک۵۲۶
تلفکس ۰۲۱۵۵۳۵۳۱۹۵-۰۲۱۵۵۳۵۳۲۰۲
سجاد بهادری
۰۹۳۵۷۰۷۲۰۵۹
*****************
طراحی نما و دکوراسیون داخلی
بندر گناوه-خیابان پست،روبروی اداره کار، دکوراسیون آریا سقف
مجتبی رفعتی-۳۳۵۸-۷۷۰-۰۹۱۷
*****************
تنظیم موتور-تعمیرات ای سی یو-شستشوی انژکتور-برقکاری هوشمند شبکه های Can ,Van
تعمیر و پیکره بندی کلیه نودهای
Multiplex ,Ecomax ,SMS
بنار آزادگان-توانا-۸۲۹۶-۶۶۸-۰۹۱۷
تازه ترین مطالب
- » تصاویری از روستای بنار آزادگان بعد از باران اسفند ۱۴۰۳
- » برداشت خرما در روستای بنار آزادگان دشتستان آغاز گردید
- » ادای سوگند رییس جمهور دکتر پزشکیان
- » شهید جمهور، شهدای خدمت
- » عید فطر مبارک
- » تصاویری از برگزاری مراسم قرآن خوانی در ماه مبارک رمضان - بنار آزادگان فروردین ۱۴۰۳
- » آغاز سال ۱۴۰۳ مبارک
- » بارش باران پائیزی سال ۱۴۰۲
- » عید فطر مبارک
- » نوروز ۱۴۰۲ و آغاز سال جدید بر هم ولایتی های گرامی مبارک
- » نماینده دشتستان : با خرید تضمینی خرما در سال ۱۴۰۱ موافقت شد
- » نوروز باستانی و آغاز سال ۱۴۰۱ خورشیدی مبارک
- » خرید تضمینی خرما کبکاب دشتستان در سال ۱۴۰۰
- » رکاب زنی گروه دوچرخه سواران آبپخش تا شیراز
- » ایام الله ۱۴ و ۱۵ خرداد
- » پشتیبانی از رونق تولید برای تحقق شعار سال ۱۴۰۰
- » برداشت خرما سال ۱۳۹۹ دشتستان بوشهر در سایه بازار کرونا زده
- » ایام تاسوعا و عاشورای حسینی تسلیت باد
- » تصاویری از هرس نمودن فضای سبز خیابانهای اصلی روستای بنار آزادگان در خرداد ماه ۱۳۹۹
- » ۱۴ و ۱۵ خرداد، تجلی پیوند تاریخی و دلبستگی میان امت و امام
لینکهای دانلود نرم افزار معرفی روستای بنار آزادگان به همراه زندگینامه شهدای روستا قابل نصب بر روی موبایل
تازه ترین نظرات
- » Credibility 12 ماه قبل گفت: Hello dear Mr Bonari ...
- » بیدل حدود 1 سال قبل گفت: بنام خداوند عکسهای زیباییست. ...
- » سلام حدود 1 سال قبل گفت: سلام و سلامت باشید ...
- » برنجوک حدود 1 سال قبل گفت: عالی بود من همیشه ...
- » روستای نظرآقا حدود 1 سال قبل گفت: درود بر شما سایت ...
- » علی حدود 1 سال قبل گفت: سلام خدمت بزرگواران بنده ...
- » همولاتی بيش از 2 سال قبل گفت: سلام. سلامت باشید. وبسایت ...
- » مجید بيش از 3 سال قبل گفت: به گفته ریش سفیدان، ...
- » علیپور بيش از 3 سال قبل گفت: درود بر شما. چه ...
- » مجید بيش از 3 سال قبل گفت: سلام اقای بناری بنده ...
- » بنیامین بيش از 3 سال قبل گفت: لطفاً عکس جدید بزارید ...
- » رود حله بيش از 3 سال قبل گفت: سلام آقای بناری فوتبالیستهای ...
خوش آمديد
پيام ها و دلنوشته هاي كاربران
با سلام و تشكر از حضور شما
بازدید
-
بازدید امروز: 168
بازدید دیروز: 1465
بازدید کل: 11924645
افراد آنلاین: 2
نظرات تاييد شده: (1 نظر)