پربازدیدترین ها
لینک دوستان
تاريخ انتشار: 10 مهر 1391 - 00:04
ارسال شده بيش از 13 سال پيش ، بازديد: 6521

Khabarnegarاو رفته است
کف نزنید
شمع‌ها را فوت نمی‌کنم
بیست سالگی‌ام را
بر دوچرخهٔ کودکی‌ام بنشانم
و با هم به کلیجا برگردیم
نقاشی‌های کوچکم
روی دیوار‌های کوچه
حتمن حالا بزرگ شده‌اند


روجا چمنکار۱


*شاید با آوردن نام کلیجا پرسش‌های زیادی در ذهنتان به وجود آید که چرا این محله را با این نام می‌خوانند و شاید هم نه!!! بی‌تفاوت از کنار این نام بگذرید!

 

در ابتدا فکر می‌کردم این محله هم مانند محلهٔ قلعه که دارای قدمت تاریخی فراوانی است اطلاعات زیادی هست ولی با پرس و جوهای زیاد و تحقیقات متوجه شدم که کسی اطلاع زیادی ندارد! پس به شیوهٔ جدی تری این موضوع را پی گیری کردم و از هر شخصی که فکر می‌کردم شاید اطلاعی داشته باشد؛ استفاده کردم. به این نکته توجه کنید که این نوشته‌ها همگی تحقیقات می‌دانی بوده و کاستی‌هایی دارد و استناد تاریخی ندارد. اگر شخصیت و یا موضوعی از قلم افتاد سهوی بوده و گفته‌ها در همین حد بوده است.


کلیجا از سمت شمال به خیابان ۱۲متری ـ حد فاصل محلهٔ قلعه و کلیجا «نفتی قدیم» از غرب به مدرسهٔ ۲۲ بهمن، از جنوب به گذر شمالی مسجد قدس و درهٔ آردو (محلهٔ تل جوهری سابق) و از شرق به خیابان امام خاتمه می‌یابد.


وجه تسمیه کلیجا


مردم قدیم بازی‌های بسیار زیادی داشتند. شب‌ها که بیکار بودند دور هم جمع می‌شدند و شروع به بازی می‌کردند. بازی‌هایی مانند قاو بازی، چُو جِزِکو، کشتی، شَده، کیلی و..... نکتهٔ جالب توجه این بود که در این بازی‌ها ردهٔ سنی خاصی مطرح نبود و هر کس تمایل به بازی داشت، می‌توانست شرکت کند!
دوست داشتنی‌ترین این بازی‌ها کیلی بود. برای این بازی یک چوب ۲۰ الی ۵۰ سانتی و تعدادی چوب کوتاه به اندازهٔ کف دست لازم بود. دو طرف چوب کوتاه را به گونه‌ای می‌تراشیدند که روی زمین قرار گیرد و با یک ضربه زدن به سر چوب به وسیلهٔ چوب بلند به هوا پرتاب شود. شیوه بازی کیلی به این گونه بود که در زمین بازی یک فرو رفتگی کوچک به وجود می‌آوردند تا چوب کوتاه در آن به صورتی قرار گیرد که یک سر آن به بالا باشد. بازیکنان را به دو دسته تقسیم می‌کردند. تیمی که چوب به دست داشت موظف به زدن ضربه به سر چوب کوتاه می‌بود تا آن چوب به هوا پرتاب شود و با یک حرکت نمایشی بدون اینکه چوب کوچک به زمین برسد به وسیلهٔ چوب بلند ضربه دوم را به آن می‌زدند. چوب که پرت می‌شد تیم مدافع اگر چوب کوتاه را در هوا می‌گرفت برنده بود و تیم ضربه زن بازنده. اگر موفق به گرفتن نمی‌شد تیم مهاجم و ضربه زن موظف به گذاشتن چوب بلند روی گودال بود و تیم دوم، چوب کوتاه را با یک پرتاب به چوب بلند می‌زد اگر موفق به زدن می‌شد تیم بازنده می‌گردید و جایگاه عوض می‌شد و آن تیم این بار ضربه می‌زد و اگر موفق به زدن نمی‌شد با چوب بلند فاصلهٔ چوب کوتاه را تا چوب بلند می‌شمردند. اگر شمارش مثلن ۴ شد زنندهٔ ضربه می‌بایستی ۴ بار به چوب کوتاه ضربه بزند و آن را از گودال دور کند ـ مسلم بود هر چه ضربه شدید‌تر باشد نتیجه بهتر است ـ تیم مدافع می‌بایستی بعد از اینکه چوب کوتاه دور شد با گرفتن یک نفس و یک نفر از اعضا بدون نفس کشیدن خودش را به چاه برساند اگر رساند که تیم برنده می‌شد و اگر هم نه بازنده!


مشخص است برای این بازی پر هیجان زمین بازی لازم بود. در محلهٔ کلیجا کوچه‌ای که در حال حاضر به چهار راه کلیجا می‌رسد خندق بوده و ادامهٔ خندق یعنی انتهای کلیجا تل جوهری قرار داشته است. در این قسمت زمین بزرگی بود که برای بازی کیلی مناسب بود. همهٔ مردم در شب به این قسمت می‌آمدند و کیلی بازی می‌کردند و رفته رفته این محله به کیلیجا معروف شد. یعنی کیلی+ جا= جای بازی کیلی! اینکه در گذشته‌های دور این محل به چه نامی معروف بوده اطلاعی در دست نیست!


طوایف کلیجا


دانستن اینکه در کلیجا چه تعداد اقوام زندگی می‌کردند و می‌کنند و نام‌هایشان چه بوده و هست، کار آسانی نبود. برای گرفتن نام طوایف از مغازه دار گرفته تا نانوا و در خانه‌ها زدن و پیاده‌ها و سواره‌ها و همه و همه سوال شد تا اینکه توانستیم به این انباشت فکری برسیم:
طایفه‌های قائدی، محبی، باباعلی، چمنکار، قائمی (خان شش در)، جلالی، حاجی زادگان، پارسایی، صابری، محمدزاده، سراج‌زاده، شحنه زادگان، شحنه، سلیمی و ابوالفتحی از طوایف این محله بودند که به آن‌ها چهابی می‌گفتند.
چهاب یعنی کسی که با چاه آب سر و کار دارد. همهٔ مردم کلیجا شغلشان کشاورزی بود و خاه نا‌خاه با چاه‌های آب سر و کار داشتند و با عشق محصولات خود را آبیاری می‌کردند.
قائدی‌ها و محبی‌ها اقوام نزدیک یکدیگر بودند و به کُهیدون مشهور بودند! قائد به معنی رییس می‌باشد. یکی از لقب‌های بزرگان است که به جای خان استفاده می‌شود. اشخاصی بودند که سردسته، مورد اعتماد و یا بزرگ یک طایفه و یا یک محله بودند. نقش ریش سفید را داشتند. کُهی نیز در گویش محلی، هم معنی قائد است!
رسول چمنکار که در مغازه مشغول فروش اسباب بازی و دادن آگاهی برای تربیت بچه‌ها به پدران و مادران بود با روی گشوده پذیرای این صفحه شد و اتفاق مهم و جالب گذشته که مربوط به طایفهٔ قائدی‌ها و چمنکار‌ها بود را این گونه تعریف می‌کند: «کُهی عالی و کُهی حسین به دلایل زیادی ـ از جمله حرف زور را قبول نمی‌کردند و زیر بار آن نمی‌رفتند ـ علیه رضا شاه قیام می‌کنند و در دژ برازجان زندانی می‌شوند. حسین چمنکار که در آن زمان پاسبان و اقوام قائدی‌ها بود آن دو نفر را فراری می‌دهد. آن‌ها به کوه‌ها پناه می‌برند و حسین نیز اخراج می‌شود. این اتفاق مهم در آن زمان بود که برای همیشه در خاطره‌های مردم محله ثبت گردیده است و به نوعی می‌توان گفت تنها اقدام سیاسی آن زمان است. در این محله چهرهٔ سیاسی خاصی وجود نداشت و بیشتر به فکر برداشت محصول و کشاورزی بودند.»
باباعلی، چمنکار، قائمی (خان شش در)، جلالیان، حاجی زادگان، پارسایی، صابری، محمدزاده، سراج‌زاده، شهنه زادگان، شهنه، سلیمی و ابوالفتحی نیز اقوام نزدیک یکدیگر بودند.
به طور کلی می‌توان گفت که تمامی طوایف محلهٔ کلیجا با یکدیگر اقوام بوده و دوستی و نزدیکی زیادی با یکدیگر داشتند.
برای دانستن اینکه چرا در گذشته قائمی‌ها به «خان شش در» مشهور بودند نیز به مغازهٔ الکتریکی قائمی رفتیم. محمد حسین قائمی فرد با انگشتان کوتاه خود سرش را می‌خاراند و لبخندی روی لبانش نقش می‌بندد؛ آرنجش را به میز تکیه می‌دهد و می‌گوید: «در گذشته که نام خانواده گی وجود نداشت! زمانی که باب شده بود هر کس یک نام خانوادگی داشته باشد؛ از اداره ثبت کسانی آمدند که فامیلی‌ها را ثبت کنند. مردم هم سواد آن چنانی نداشتند که بدانند چه فامیلی مناسب آن هاست. هر کس بر اساس شغل و حرفه و خصوصیت اخلاقی و یا چیز برجسته‌ای که داشت یک فامیلی انتخاب می‌کرد. آن زمان چون پنکه یا وسیله‌ای برای خنک کردن هوا وجود نداشت، کسانی که وضع مالی بهتری داشتند، خانه‌هایشان را با چندل و بوریا می‌ساختند. این خانه‌ها دارای یک اتاق بود که شش در داشت و به اتاق نشیمن معروف بود. سه عدد از در‌ها رو به شمال و سه عدد دیگر هم رو به جنوب بود. باد که کوران می‌کرد از سه در شمالی وارد و از سه در جنوبی خارج می‌شد و هوای داخل خانه را خنک می‌کرد. خانهٔ ما هم شش در داشت و به همین دلیل زمان ثبت نام خانوادگی به خان شش در معروف شدیم! سال‌ها بعد نام خانوادگی خود را عوض کردیم و به قائمی فرد مشهور شدیم.»

 

محله کلیجا برازجان

گشتی در کلیجا!


برای رفتن به کلیجا با یکی از دوستان از محلهٔ قلعه می‌گذریم و پیچ‌ها و تنگی کوچه‌ها را پشت سر می‌گذاریم و من برای اولین بار به کلیجا قدم می‌گذارم! کلیجا جای امنی که سکوت دارد و در کنارش...!!!
در کنار نانوایی که «عباسقلی شریف‌پور» سال‌ها پیش ساخته و حالا پسرش آن را می‌چرخاند، مکث می‌کنیم و به صحبت می‌پردازیم. تنها مشکل را دیر آوردن آرد می‌گویند! و سکوت!
به نام خیابان نگاهی می‌اندازیم و وقتی نام «سلمان فارسی» را می‌بینیم از تعجب چشم‌هایمان گرد می‌شود!!! انتظار نام «کلیجا» را داشتیم نه «سلمان فارسی»! می‌شود این نقد را به شهرداری کرد که چرا این محله با این قدمت و با توجه به اینکه مرکز بازی‌های محلی بوده، به سلمان فارسی نام گذاری شده است و نه کلیجا؟!!! کلیجا نامی زیبا و برازندهٔ این محله است!


کوچه‌های کلیجا تا حدودی مانند محلهٔ قلعه است. تنگ و درون گرا! ساختمان‌ها به صورت نامنظم و به دور از زیبایی و لطفی کنار هم قرار گرفته‌اند. پیاده روهای خیابان اصلی بدون کف پوش هستند حتا شهرداری به خود این زحمت را نداده که پیاده رو‌ها را صاف کند! گذاشتن تخته به جای پل روی کانال‌های آب چهرهٔ زشتی به این محله داده است. بعضی کوچه‌ها زیر سازی شده‌اند ولی آسفالت نشده‌اند و این عدم رسیدگی شهرداری، باعث فرسایش زیرسازی‌ها شده است!! کانال‌های آب به فاضلاب تبدیل شده‌اند، هنوز لوله کشی گاز در این محل شروع نشده و از لحاظ مبلمان شهری، شهریت در این قسمت فراموش شده است!!!
جلو‌تر که می‌رویم، با دیدن یک منظره برای چند لحظه خشکم می‌زند! در خیابان اصلی سه ترانس برق مثلثی را تشکیل داده است! یکی از ترانس‌ها در وسط خیابان است!!! خیابانی که آسفالت نیست و تمام آب‌ها در وسط آن جمع شده‌اند و به دلیل عبور ماشین‌ها نشست کرده است!!! این قسمت از شهر واقعن فراموش شده، واقعن فراموش شده است!!
برای خاموش شدن آتشی که با دیدن این منظره‌ها گرفته‌ایم، وارد سوپری که نه، مغازهٔ خانگی می‌شویم. یک پسر جوان و سه پیرزن کنار هم نشسته بودند. پسر با دیدن ما جلو آمد و گفت: چیزی می‌خاستید؟ آب، آب خنک.
یکی از پیر زن‌ها نگاهی به من انداخت و گفت: «دختر می‌سی چه تو‌ای گرما اومدی اینجو؟» تنها با یک لبخند جوابش را دادیم!
برایمان آب آوردند و ما هم کنارشان نشستیم! پسر شروع به صحبت کرد: «من کوچک‌ترین بچهٔ این خانواده هستم. برادر بزرگم حدود ۵۰ سال دارد و من هم ۲۰ ساله هستم! یعنی سی سال اختلاف داریم. در قدیم چون ساکنین این محل کشاورز بودند به فرزندانشان جهت کار در مزرعه احتیاج داشتند! دستی به ریش بلند و سیاهش می‌کشد و ادامه می‌دهد: خوب اکثر پدران ما چند زن داشتند و من هم آخرین بچه هستم. به همین دلیل با برادرم۳۰سال اختلاف سن دارم!!» اطلاعات زیادی از کلیجا نداشتند.
پسر خانه‌ای را نشانمان داد و گفت:» بروید اطلاعات محله را از آن خانهٔ در سفید بگیرید.»


وارد کوچه که شدیم به دیوارهای آنجا نگاهی انداختیم. بعضی خانه‌ها بافت قدیمی را هنوز داشتند و از خشت بودند و بعضی نوسازی شده بودند. خانه‌های این محله به در‌هایشان هم نمک وصل کرده بودند و هم دعا!!! و این نشان از این دارد که اعتقادات در این قسمت هنوز هست و سنت حرف اول را می‌زند!!
پشت در سفید که رسیدیم در زدیم. صدای خانم جوانی شنیده شد و بعد از چند لحظه انتظار، در به رویمان باز شد. سراغ اسد باباعلی را گرفتیم و به داخل دعوتمان کرد. به حیاط که وارد شدیم مرغ و خروس‌ها را دیدیم که آرام کنار هم نشسته بودند و به ما نگاه می‌کردند. پیرمردی با عصا و حدود ۷۰ و اندی سال به استقبالمان آمد. به اتاق دعوتمان کرد. وارد که شدیم کتابخانهٔ کوچکی سمت راست اتاق مرا به خودش جذب کرد. سمت کتاب‌ها رفتم. قرآن، حافظ، سعدی، بوشهر‌شناسی و...
هنوز صحبت را شروع نکرده بودیم که یکی از فرزندان اسد باباعلی به نام نجف هم به جمع ما اضافه شد.
اسد باباعلی پیرمرد خون گرم و مهربانی بود. وقتی دربارهٔ خاطرات جوانی و اقوامش صحبت می‌کرد با لبخند به گذشته بر می‌گشت. فقط یک بار ناراحت به نظر رسید زمانی که صحبت از برادر فوت شده‌اش شد. بعد از مرگ برادر از خانه بیرون نرفته و گوشه نشینی اختیار کرده بود.
بابا علی در بارهٔ خانواده‌اش، اقوام، اخلاق و رفتار در گذشته و مخصوصن دلیل نام گذاری کلیجا صحبت کرد. دربارهٔ بازی‌های قدیم آموزش‌هایی به ما داد و در حالی که خنده‌های بلندی می‌کرد، گفت: «اگر فرصت می‌شد دوباره آن بازی‌ها را انجام بدهم، حتمن این کار را می‌کردم.»
وی در مورد دلیل نام گذاری این محله به کلیجا گفت:» در گذشته وقتی که اهالی می‌خاستند با یکدیگر قرار بگذارند که مثلن به جیلم و یا شکار بروند در محیط وسیعی که در انتهای محله بود، می‌رفتند و در آنجا منتظر یکدیگر می‌شدند و می‌گفتند:» سر کل جا همو بوینیم». کل در گویش محلی به معنای تکه و قسمت است و جا هم به معنی مکان. پس کلی+ جا= کلیجا که به تعبیری قسمتی از یک تکه زمین وسیع است، می‌باشد.»


دربارهٔ اینکه چرا به «بابا علی» مشهور هستند هم با خندهٔ بلند گفت:» چه سوال‌هایی می‌پرسید و ادامه داد نسب ما به شخصی به نام علی برمی گردد که از بهبهان به برازجان می‌آید. به این شخص در گویش محلی بوالی می‌گفتند. بوا به معنی بابا و لی هم مخفف شدهٔ علی بود. پس بوا لی یعنی باباعلی! این شد که فامیل ما هم شد باباعلی! در حال حاضر باباعلی، پارسایی، حاجی زادگان و صابری نوادگان‌‌ همان بوا لی هستند. در حال حاضر نوادگان به فامیل باباعلی نزدیک به ۷۰ خانوار می‌باشد.»
وی با افسوس زیاد به یاد صمیمیت و پاکی گذشته می‌افتد و برای چند ثانیه سکوت می‌کند. گویا در گذشته غرق شده بود که صدای زنگ تلفن همراهم او را به دنیای مدرن باز می‌گرداند و می‌گوید: «در گذشته که از کامپیو‌تر و تلفن و بازی‌های کامپیوتری خبری نبود، بعد از اینکه همه از زمین‌ها برمی گشتند و استراحتی کرده بودند به خانه‌های هم می‌رفتند و شاهنامه و شروه خانی می‌کردند. یا انواع بازی‌های محلی را انجام می‌دادند. سطح توقع جوانان که مانند الان تا این اندازه بالا نبود. همه صمیمی و ساده بودند. اوقات فراغت را کلّن با هم می‌گذراندند و به تعریف کارهایی که در طول روز انجام داده بودند می‌پرداختند. الان وقتی کنار هم می‌نشینند فقط حرف از کشور و جنگ و... هست. سطح فکر و فرهنگ بالا رفته اما معرفت و مشورت و حامی هم بودن بسیار کم شده است.»


به ساعت که نگاهی می‌اندازم متوجه می‌شوم که ظهر شده و زمان رفتن است. از خانوادهٔ بزرگوار باباعلی که در آن ساعت تقریبن همه‌شان جمع شده بودند خداحافظی می‌کنیم و در کوچه‌ها گشتی می‌زنیم. به پارک کوچکی که در انتهای محله است می‌رویم. خلوت بود و فضای ساکتی داشت. از درخت‌های سبز و بلند چندان خبری نبود. مدرسهٔ ۲۲ بهمن کنار پارک بود. تنها مدرسه‌ای که در آن محله بود. پیرمردی روبروی مدرسه بود و در کنارش جعبه‌های چوبی زیادی روی هم سوار شده بودند!


گویش محلهٔ کلیجا


برای اینکه اطلاع جامع و کاملی در خصوص اینکه آیا گویش هر محله ـ به خصوص کلیجا ـ با محله‌های دیگر شهر تفاوت دارد یا خیر به گفت‌و‌گو با شاعر بزرگ محلی سرا فرج کمالی نشستیم. وی عامل اصلی و تعیین کننده در گویش محلات را در درجهٔ اول تحت تاثیر مشاغل و ساکنان آن محله بیان کرد. برای مثال اگر تمام یا بیشتر ساکنین یک محله در بخش کشاورزی مشغول به کار باشند مسلمن اصطلاحات، واژگان و ضرب المثل‌های متداول در میان آن‌ها با محلهٔ دیگر که ساکنین آن کارمندان اداری یا کوزه گران باشند متفاوت و متمایز خواهد بود. کمالی در ادامه افزود: بنا بر نظر مطلعین در برازجان ساکنین محلات قلعه، کلیجا، منبع، کوچه شاهزاده ابراهیم، خاجهٔ خضر، باغ حصاری‌ها، مسجد نو که بافت جمعیتی آن‌ها از طوایف پاپری، قائدی، جلالیان، ویسویی، مهاجری، باباعلی و... تشکیل می‌داد اکثرن در بخش کشاورزی، زراعت و باغداری اشتغال داشته‌اند و قطعن واژگان و اصطلاحاتی در رابطه با این شغل‌ها در این محلات از بسامد بالایی برخوردار بوده است و بخش بزرگی از گویش بومی برازجانی‌ها ریشه در این محلات دارد.


کلیجا در قدیم


رسول چمنکار صحبت‌های جالبی دربارهٔ محلهٔ کلیجا گفت. به موارد ریزی اشاره کرد که شاید از ذهن خیلی‌ها پاک شده باشد. با توجه به اینکه مشغلهٔ کاری زیادی داشت ولی با حوصله و وسواس خاصی به تعریف پرداخت و وقتی که می‌خاست دربارهٔ موضوعی فکر کند سرش را بالا می‌برد و لب‌هایش را با دندانش می‌فشرد و وقتی به یادش می‌آمد انگشت اشاره‌اش را بالا می‌آورد و با شادی می‌گفت:» یادم اومد.»
وسواس و اداهای خاص معلمان را داشت و از این نوع رفتارش می‌شد حدس زد که آموزگار بوده است!
دربارهٔ بافت قدیم کلیجا گفت:» در قدیم اکثرخانه‌ها کُپَر بود.
با برگ و چوب درخت نخل خانه‌ها را می‌ساختند. بعدن تبدیل به پاشلی شد. یعنی یک متر با شل و بقیه با برگ درخت گز کار می‌شد. مدرن‌ترین مصالح بعد از پا شلی، خشت بود که با خاک رس و کاه ساخته می‌شدند. کاه را می‌گذاشتند گندیده شود و بعد با خاک رس مخلوط می‌کردند و با قالبی چوبی خشت تولید می‌کردند. خانه‌های خشتی هنوز در محلات قدیمی شهر به خصوص کلیجا دیده می‌شود. سقف این خانه‌ها را با تنهٔ نخل و درخت گز درست می‌کردند. کسانی که وضع مالی مناسبی داشتند سقف را چندلی می‌ساختند. اولین خانه که درب ورودی قرار داشت به نام شش دری مشهور بوده. بعد‌ها اندرونی و بیرونی نیز به خانه‌های شش دری اضاف شد. مشهور‌ترین استاد معمار در برازجان استاد شهباز بود که خانه‌های محلهٔ کلیجا را ساخت.


افراد برای خنک کردن خود روش‌های مختلفی انجام می‌دادند مثلن برگ‌هایی که با آن کپر را می‌ساختند خیس می‌کردند و باد که شروع به وزیدن می‌کرد هوای داخل کپر خنک می‌کرد. روش دیگر که پیشرفته‌تر بود بر روی در ورودی کپر خارش‌تر می‌گذاشتند و کوزه‌ای پر از آب می‌کردند و به صورت کج روی خارش‌تر می‌گذاشتند و آب قطره قطره روی خارش‌تر می‌ریخت و باد که می‌وزید هوا را خنک می‌کرد. اولین کولر آبی در برازجان بود این را که می‌گوید با صدای بلند می‌خندد. یک روش دیگر هم بود. تختی بود به نام لوکه که با چوب ساخته می‌شد. حصیری که باز ساختهٔ دست خود مردم بود را خیس می‌کردند و روی لوکه می‌انداختند بعد رویش می‌خابیدند. این کار چند مزیت داشت اول اینکه از گزند جانوران و پشه‌ها در امان بودند و دوم خنکشان می‌شد.


خانه‌ها را با خار از یکدیگر جدا می‌کردند. خار‌ها را از کُنار کوهی که شاخه‌ها و برگ‌های خاصی داشت و محکم بود انتخاب می‌کردند. به همین دلیل شغل خارکنی در برازجان به وجود آمد. اگر خانه‌ای آتش می‌گرفت و به خار‌ها سرایت می‌کرد باعث پخش شدن آتش می‌شد. برای خاموش کردن خار‌ها از آب استفاده نمی‌کردند بلکه تنها خار بعدی را بر می‌داشتند و آتش به خار بعدی نمی‌رسید و خاموش می‌شد.
چون اکثر ساکنین محله کشاورز بودند غذاهایی که استفاده می‌شد از محصولات کشاورزی بود مانند: خرما، نان، سبزیجات، چنگال، مشتک پیازی، شله خرمایی و...
ظرف‌هایی که غذا‌ها را در آن نگهداری می‌کردند شامل زنبیل، چراخه (نگهداری گندم)، بل و تاپو (نگهداری خرما)، مشک و خمره و کوزه (نگهداری آب) و...
خانم‌ها هم در خانه ترشی و سرکه می‌انداختند. گَمنه درست می‌کردند. نان می‌پختند. در کشت و برداشت تنباکو و گندم به مرد‌ها کمک می‌کردند. زمان برداشت تنباکو پشت سر مرد‌ها برگ‌های جدا شده از تنباکو که اصطلاحن پاپر گفته می‌شد را می‌چیدند و همچنین در بسته بندی‌های تنباکو به یاری مرد‌ها می‌رفتند.
چون کشاورزان وقت نمی‌کردند به سلمانی بروند، خود سلمان‌ها بر سر زمین‌های کشاورزی می‌رفتند و موهای کشاورزان را اصلاح می‌کردند. مشهور‌ترین سلمانی حاج محمد حسین سلمانی و برادرش بوده است. نکتهٔ جالب در زمان سلمانی این بود که یک لحاف را آویزان می‌کردند و شخصی که منتظر بود لحاف را تکان می‌داد و فضا را خنک می‌کرد.»


چهره‌های فرهنگی، علمی و اجتماعی کلیجا


چهره‌های علمی و فرهنگی و هنری زیادی در این محله پرورش یافته‌اند. قدیمی‌ترین آن‌ها قائد باقر بوده که چهرهٔ سر‌شناس سیاسی و اجتماعی زمان خود بوده است. مرحوم ابراهیم قائدی تحصیل کردهٔ آمریکا بود ـ وی اولین زبان سرا را در مرو دشت و برازجان ـ موسسه زبان انگلیسی حافظ ـ راه اندازی کرد. قائدی به سال ۱۳۱۸ در شهر برازجان متولد و در اسفند ۱۳۸۹ دار فانی را وداع گفت. وی در سال ۱۳۸۸ به عنوان چهرهٔ ماندگار آموزش زبان انگلیسی در استان بوشهر معرفی شد. دکتر ناصر باباعلی فوق تخصص غدد دارد و در اصفهان زندگی می‌کند. وی اولین شخصی بود که از طایفهٔ باباعلی تحصیلات دانشگاهی داشت و با رفتن وی به دانشگاه تحولی علمی در خانواده‌های باباعلی بوجود آمد. به گونه‌ای که در حال حاضر تمام جوانان باباعلی با پیروی از وی دارای تحصیلات عالی دانشگاهی می‌باشند. دکتر باقر باباعلی استاد دانشگاه که دکترای کامپیو‌تر دارد. نعمت باباعلی مهندس نیروگاه اتمی می‌باشد. نعمت اله و یداله حاجی زادگان پزشک عمومی در برازجان هستند. روجا چمنکار که از مشهور‌ترین شاعران برازجان و کشور می‌باشد. وی در حال حاضر مشغول به ادامهٔ تحصیل در رشتهٔ پژوهشگری هنر در فرانسه می‌باشد. روجا چهار مجموعهٔ شعر دارد. وی در چندین جشنوارهٔ مستقل و دولتی شعر نیز کاندیدا یا برندهٔ آن شده است که می‌توان به جایزهٔ شعر کارنامه (۱۳۸۳)، شعر پروین، خورشید (شعر زنان ایران) و انجمن شاعران جوان نیز در سال‌های اخیر اشاره کرد.

 

گوش کنید، می‌شنوید؟ آمدند! مرد‌ها آمدند! آهای، مرد‌ها آمدند!
دم غروب است، آهنگ زیبای زنگوله‌ها، گاو‌ها، الاغان، واق واق سگ‌ها و... در کوچه‌های باریک کلیجا طنین انداخته و زندگی را به این محله به ارمغان آورده است! مرد‌ها آمدند. همهٔ مرد‌ها با کوله باری از نعنا، ریحان، بادمجان، خرما، خیارهای سبز و عشق برگشتند!
اکنون نوبت بخشیدن است! بخشیدن با عشق و محبت! درِ خانهٔ همسایه‌ها را بزنید و خیار‌ها و خرما‌ها و گندم‌ها را تقسیم کنید. زمان، زمان شکر گزاری است.
گوش کنید. همه جمع شده‌اند. صدای خندیدن می‌آید. صدای زنده بودن شعر‌ها! صدای فایز، شاهنامه، شروه و فلک ناز! ووی ی ی ووی ی ی فلک نازو فلک نازو فلک ناز!
یار بگیریم! اول نُووَت کیه؟ مِی حواست نی؟ چته تو؟ بنداز، بدو... بدو... آغا مو دیه بازی نمی‌کُنُم. می‌خام بِرُم قاو بازی، چُو جِزِکو، شَده، کشتی، نه کیلی بازی کُنُم!
هیس! آرام‌تر! این صدای چیست؟ در تمام کوچه‌ها دارد می‌پیچد. سر کوی بلند نی می‌زِنُم نی/ شتر گم کِردُم و پی می‌زِنُم هی لالالالا... لالالالا... لالایی!


* برگرفته از کتاب رفته بودی برایم کمی جنوب بیاوری سرودهٔ روجا چمنکار


این نوشته، زندگی مردمِ کلیجا در گذشته بود. ساده، صمیمی و پرشور. طایفه‌های قائدی، محبی، باباعلی، چمنکار، قائمی (خان شش در)، جلالیان، حاجی زادگان، پارسایی، صابری، محمدزاده، سراج‌زاده، شحنه، شحنه زادگان، ابوالفتحی و سلیمی در این محل زندگی می‌کردند و هنوز هم بعضی‌هایشان‌‌ همان جا ساکنند.

 

در پایان سپاس ویژه‌ای دارم از اسد باباعلی و خانوادهٔ محترمشان و نیز فرج کمالی، شاعر بزرگ محلی سرای دشتستان، رسول چمنکار پدر بزرگوار روجا چمنکار، محمد حسین قائمی فرد، ارسطو قائدی برازجانی فرزند مرحوم ابراهیم قائدی برازجانی و رضا شبانکاره که اطلاعات زیادی درباره این مطلب دادند و پذیرای مزاحمت‌های پی در پی من بودند.


پی نوشت:
* الهام گرفته شده از شعر روجا چمنکار
منبع: اتحاد جنوب - سرویس نیشگون - مهدیه امیری

Share google plus twitter facebook whatsapp

نظرات تاييد شده: (7 نظر)



نظرات کاربران
علی بناری بيش از 13 سال قبل گفت:
بسیار زیبا و البته جالب و آموزنده بود. راستش با اینکه سالهاست برازجان زندگی میکنم ولی با این دقت به این محله نگاه نکرده بودم .آقای بناری حرکت بسیار خوبی انجام دادین لطفا این حرکت (معرفی محله ها) رو ادامه بدهید. باتشکر
مصطفي بيش از 12 سال قبل گفت:
با درود به شما
من بچه كليجا هستم از كودكي در انجا بزرگ شده ام و اكنون هرچه دارم و به هرجا رسيده ام خودم را باز هم بچه اين آب و خاك و اين محله ميدانم گرچه مدتهاست ديگر در برازجان زندگي نمي كنم. درود به شما كه هميشه ياد و نام اين محله هاي قديمي را زنده نگهميداريد. عكسي كه گرفته ايد دقيقا سركوچه ما را نشان مي دهد.البته خودم هم در زمانهاي قديم تا همين چندسال پيش با فاصله هاي نسبتا طولاني عكسهاي يادگاري از بافت قديمي كليجا گرفته ام كه حالا ديگر همه جاي آن تغيير كرده اند. عكسها را در آرشيو دارم. موفق باشيد --- سلام. زنده نگه داشتن تاریخ منطقه برای آشنایی آیندگان لازم است و باید همه به این موضوع را مد نظر داشته باشیم. با تشکر. بناری. مدیر وب سایت
علیرضا بيش از 11 سال قبل گفت:
بسیار زیبا بود --- سلام. سپاس از نظر و لطف شما. مدیر وب سایت
ایمان کشتکار بيش از 11 سال قبل گفت:
با عرض سلام.متشکرم از شما که اطلاعات بسیار خوبی در این خصوص به من دادین.واقعا به گذشته شهرم افتخار یکنم با وجود اینکه الان 13 ساله بخاطر موقعیت شغلی خارج از استان هستم ولی همسر و فرزندانم در برازجان هستند.ارادت خاصی به آقای دکتر بابا علی دکترای هوش مصنوعی و برار دیگرشان مهندس نعمت باباعلی دارم.--- جناب آقای کشتکار سلام. سپاس از لطف و نظر شما. ما هم به این همشهریان افتخار می کنیم. مدیر وب سایت
ماشااله بهزادی بيش از 11 سال قبل گفت:
سلام.خیلی از خوندن مطالبی که گذاشتید لذت بردم.تلاشتون رو ستایش می کنم خانم امیری.
ابراهیم سقاپور بيش از 11 سال قبل گفت:
بسیار جالب و گذشته برای ساعاتی برایم زنده شد --- جناب آقای سقاپور سلام. سپاس از نظر شما. مدیر وب سایت
ممنون بيش از 9 سال قبل گفت:
ممنون
ارسال نظر

نام: *

ايميل:

وب سايت:

نظر شما: *

کد امنيتي: [تغيير کد]

*
Today / امروز

    Today: Monday 12 May2025 امروز: دوشنبه 22 ارديبهشت 1404

اوقات شرعی

تبلیغات

    شرکت ترخیص کالا و بازرگانی آذین کارون اروند

    ترخیص کالا از تمامی گمرکات کشور

    تهران-بازار شوش-بلور فروشها-پاساژ نور طبقه دوم پلاک۵۲۶

    تلفکس ۰۲۱۵۵۳۵۳۱۹۵-۰۲۱۵۵۳۵۳۲۰۲

    سجاد بهادری
    ۰۹۳۵۷۰۷۲۰۵۹


    *****************

    طراحی نما و دکوراسیون داخلی

    بندر گناوه-خیابان پست،روبروی اداره کار، دکوراسیون آریا سقف

    مجتبی رفعتی-۳۳۵۸-۷۷۰-۰۹۱۷


    *****************

    تنظیم موتور-تعمیرات ای سی یو-شستشوی انژکتور-برقکاری هوشمند شبکه های Can ,Van

    تعمیر و پیکره بندی کلیه نودهای
    Multiplex ,Ecomax ,SMS

    بنار آزادگان-توانا-۸۲۹۶-۶۶۸-۰۹۱۷

تازه ترین مطالب
لینکهای دانلود نرم افزار معرفی روستای بنار آزادگان به همراه زندگینامه شهدای روستا قابل نصب بر روی موبایل
تازه ترین نظرات
پيام ها و دلنوشته هاي كاربران
بازدید
    بازدید امروز: 1612
    بازدید دیروز: 1268
    بازدید کل: 11820457
    افراد آنلاین: 7
go top