پربازدیدترین ها
- » عکسهایی از زیباترین دختر دنیا در کتاب گینس
- » روز معلم گرامی باد + یک داستان واقعی درباره معلم
- » کارگردان «ستایش» چه درخواستی از نرگس محمدی کرد؟+عکسهای از ستایش و مادرش
- » احاديثي درباره اهميت شب قدر از پیامبر اکرم (ص) و امام صادق (ع)
- » عكسهاي دانش آموزان كلاس پنجم دبستان روستا در سال ۱۳۶۴
- » سخنانی زیبا بر روی عکسهایی زیباتر
- » معیارهای زیبایی در ایران و مقایسه آن با کشورهای دیگر + عکس
- » سوم خرداد سالروز آزادسازی خرمشهر گرامی باد
- » عکسهایی زیبا از گل باران
- » سیستم وای فای (Wi-Fi) در اينترنت چیست؟
- » عکسهایی جدید از نرگس محمدی بازیگر نقش ستایش
- » عکسهای ماهواره ای بسیار زیبا از روستا - با تشکر از مهندس بهمن امجدی
- » عکسهای بازیگران سینما با لباس احرام در حج
- » تست احساسات افراد
- » لعیا زنگنه «ستایش» شد.+عکسهایی از نرگس محمدی و لعیا زنگنه
- » سری دوم عکسهای روستا
- » عکسهایی به جا مانده از تعزیه روستا
- » یازدهم ذیقعده سالروز ولادت امام رضا علیه السلام / طلوع خورشید خراسان
- » عکسهایی بسیار زیبا از بهار روستا
- » داستانی زیبا و پندآموز از مهربانی نمودن (پاورپوینت)
- » تصویر متحرک جالب توجه، مرزهای سرزمین ایران از دوران ایلام تا کنون
- » سری اول عکسهای روستا
- » تصویر به یاد ماندنی؛ وقتی مورینیو در بارسلونا مترجم بود و گواردیولا بازیکن
- » با شناختن رنگ نام خود به موفقیت برسید
- » روز مادر + تصاویر، اس ام اس و متن های ادبی بسیار زیبا
لینک دوستان
- » سایت فوتبال و ورزش ۳
- » زادگاهم بنارآبشيرين (احمد روزبه)
- » رقـــص شعـــله
- » دشتی اسماعیل خانی (وبلاگ روستای دشتی اسماعیل خانی دشتستان)
- » ديجي كالا (دنياي ديجيتال، بررسي، مقايسه و فروش)
- » جوانان روستای بصری(بوشهر)
- » تصحیح کننده آنلاین مطالب فارسی از نظر دستور خط
- » بنارسلیمانی (وبلاگ روستاي بنارسليماني دشتستان)
- » استانداری بوشهر
- » اداره کل هواشناسی بوشهر
- » پایگاه اطلاع رسانی ریاست جمهوری اسلامی ایران
- » پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری
- » پايگاه خبري خليج فارس
- » وب سايت باشگاه پرسپوليس تهران
- » ویراستار دستور فارسی ۱ ضرب
- » نتایج زنده مسابقات ورزشی ایران و جهان
- » مجموعه کامل آثار شاعران و سخنسرایان پارسیگو
- » فرمانداری دشتستان
امید:
راز گلاب
میدونید چرا توی مراسم عزا گلاب زیاد استفاده میشه؟ چرا گلاب میریزند روی لباس و بدن عزادارها؟ چرا توی مراسم عروسی این گلاب استفاده نمیشه؟ چرا وقتی شاد هستیم کسی دست به گلاب نمیزنه؟
به خاطر اینکه گلاب غم زدا است. ترشح ئیدروفین و اندروفین را در مغز متعادل میکنه و احساس آرامش و آسودگی به آدم میدهد.
میدونید چرا توی مراسم عزا گلاب زیاد استفاده میشه؟ چرا گلاب میریزند روی لباس و بدن عزادارها؟ چرا توی مراسم عروسی این گلاب استفاده نمیشه؟ چرا وقتی شاد هستیم کسی دست به گلاب نمیزنه؟
به خاطر اینکه گلاب غم زدا است. ترشح ئیدروفین و اندروفین را در مغز متعادل میکنه و احساس آرامش و آسودگی به آدم میدهد.
ارسال شده بيش از 12 سال پيش
رضا شجاعی اصل:
باید که مهربان بود, باید که عشق ورزید
زیرا که زنده بودن, هر لحظه احتمالیست
زیرا که زنده بودن, هر لحظه احتمالیست
ارسال شده بيش از 12 سال پيش
سنگ و شیشه:
شعر طنز
خر مش رجب
شنیدیم که دزدی زبل نیمه شب
ربود از طویله خر مش رجب
رجب تا که شستش خبر دار شد
جهان پیش چشمش شب تار شد
درون طویله دو زانو نشست
زمین و زمان را دم فحش بست
یکی گفت تقصیر از آن توست
که قفل طویله نبستی درست
یکی گفت گیرید معمار را
بنا کرده کوتاه دیوار را
یکی گفت تقصیر از شحنه هاست
که هر روز برپا چنین صحنه هاست
یکی گفت: نه، بوده تقصیر خر
چرا، چون که میکرد اگر عر و عر
و یا یک کمی جفتک و گرد و خاک
مسلم که آن دزد میزد به چاک
شنیدم که با غیض مشدی رجب
در آن بین میگفت: یاللعجب
که هر کس به نوعی است در اشتباه
فقط دزد در این میان بیگناه
قلم دست هالو چو در کار شد
بدانید تاریخ تکرار شد
شنیدم که در حومهٔ اصفهان
به شهری که نام خمینی بر آن
به دست گروهی از اشرار پست
حریم خصوصی مردم شکست
نه در شب، که در روز جمعی پلید
به دستان خود فاجعه آفرید
نه از چوب قانون هراسی به دل
نه از ادم و آدمیت خجل
شنیدم که فرمود شیخ الانام
نبودند زنها علیه السلام
و آن دیگری گفت: از مرد و زن
همه مست بودند در انجمن
یکی گفت: آنجا به جای نماز
همه بوده مشغول آواز و ساز
یکی گفت: که الحق مردانشان
زغیرت نبردند هرگز نشان
یکی از بزرگان صنف پلیس
چنین گفت با لحن رک و سلیس
که تحقیق کردیم بسیار زود
((حجاب زنان)) مشکل کار بود
خلاصه همه بوده تقصیر کار
به جز آن تجاوزگر نابکار
کجایی ببینی عمو مش رجب
که ما خوش بتازیم، دنده عقب
اگر در دهات تو خر میبرند
در این خطه ناموس را میدرند
جلوی روی شوهر، برادر، پدر
تجاوز نمایند بیدردسر
چرا این همه ظلم و هتک زنان
در املاک آقا امام زمان
با تشکر از مدیر محترم وب سایت، آقای بناری
خر مش رجب
شنیدیم که دزدی زبل نیمه شب
ربود از طویله خر مش رجب
رجب تا که شستش خبر دار شد
جهان پیش چشمش شب تار شد
درون طویله دو زانو نشست
زمین و زمان را دم فحش بست
یکی گفت تقصیر از آن توست
که قفل طویله نبستی درست
یکی گفت گیرید معمار را
بنا کرده کوتاه دیوار را
یکی گفت تقصیر از شحنه هاست
که هر روز برپا چنین صحنه هاست
یکی گفت: نه، بوده تقصیر خر
چرا، چون که میکرد اگر عر و عر
و یا یک کمی جفتک و گرد و خاک
مسلم که آن دزد میزد به چاک
شنیدم که با غیض مشدی رجب
در آن بین میگفت: یاللعجب
که هر کس به نوعی است در اشتباه
فقط دزد در این میان بیگناه
قلم دست هالو چو در کار شد
بدانید تاریخ تکرار شد
شنیدم که در حومهٔ اصفهان
به شهری که نام خمینی بر آن
به دست گروهی از اشرار پست
حریم خصوصی مردم شکست
نه در شب، که در روز جمعی پلید
به دستان خود فاجعه آفرید
نه از چوب قانون هراسی به دل
نه از ادم و آدمیت خجل
شنیدم که فرمود شیخ الانام
نبودند زنها علیه السلام
و آن دیگری گفت: از مرد و زن
همه مست بودند در انجمن
یکی گفت: آنجا به جای نماز
همه بوده مشغول آواز و ساز
یکی گفت: که الحق مردانشان
زغیرت نبردند هرگز نشان
یکی از بزرگان صنف پلیس
چنین گفت با لحن رک و سلیس
که تحقیق کردیم بسیار زود
((حجاب زنان)) مشکل کار بود
خلاصه همه بوده تقصیر کار
به جز آن تجاوزگر نابکار
کجایی ببینی عمو مش رجب
که ما خوش بتازیم، دنده عقب
اگر در دهات تو خر میبرند
در این خطه ناموس را میدرند
جلوی روی شوهر، برادر، پدر
تجاوز نمایند بیدردسر
چرا این همه ظلم و هتک زنان
در املاک آقا امام زمان
با تشکر از مدیر محترم وب سایت، آقای بناری
ارسال شده بيش از 12 سال پيش
تابنده:
دو نفر بيمار در اطاقي در يكي از بيمارستانها بستري بودند . تخت يكي از آنها كنار پنجره بود و تخت بيمار ديگري سمت ديگر اطاق كه پنجره نداشت قرار داشت . بيماري كه تختش كنار پنجره بود مي توانست حركت كند و روي تخت بنشيند . مريض ديگري كه كنار پنجره نبود توان حركت نداشت و گذشته از آن چشمش نيز پانسمان بود .
روزها بيماري كه كنار پنجره بود روي تخت رو به پنجره مي نشست و مناظر بيرون را براي ديگري تعريف مي كرد :
آنجا پارك بزرگي است كه چشم انداز بسيار زيبائي دارد . درختان درهم وسرسبز و بلند كه سايه آنها منزلگه كساني است كه از گرما به سايه پناه برده اند . انواع پرندگان زيبا از اين شاخه به آن شاخه مي پرند و آواز مي خوانند . چه پرنگان قشنگي و چه صداي خوبي . فواره هاي آب بسيار زيبائي دارد كه بخار آن هواي پارك را خنك مي نمايد . زوجهاي جواني را مي بينم كه دست در دست همديگر در پارك قدم مي زنند . خانواده اي زير سايه درخت نشسته و سفره انداخته اند و مشغول صرف نهار مي باشند . بچه ها با اسباب بازي پارك خود را سرگرم مي كنند . آنطرفتر كارگران پارك مشغول كار مي باشند . اميد به زندگي و خوشبختي در سراسر پارك ديده مي شود .
همه روزه اين بيمار از پشت پنجره آنچه را در بيرون مي ديد براي هم اطاقيش تعريف مي كرد و اميد به زنده ماندن را در دل او بيدار مي كرد .
پس از چند روز كه پانسمان چشم بيمار دور از پنجره را باز كردند ، بيمار كنار پنجره فوت نمود و تخت كنار پنجره خالي شد . بيمار دوم به اصرار درخواست كرد كه تخت كنار پنجره را به او بدهند . وقتي به تخت كنار پنجره منتقل شد روي تخت نشست و از پشت پنجره بيرون را تگاه كرد . با تعجب در پشت پنجره فقط يك ديوار بلند بود را ديد و ديگر هيچ . به چشماش شك كرد و گفت چرا من هيچي نمي بينم . پرستار پسيد چه چيزي را نمي بيني ؟ جواب داد آن پارك بزرگ و قشنگ را كه بيمار روي اين تخت برايم تعريف مي كرد .پرستار گفت : ولي بيماري كه روي اين تخت بود اصلا نابينا بود .
سخن روز : هميشه سعي كنيد اميد به زنده ماندن و رسيدن به آرزوها را در دل آدمها پرورش دهيد .
روزها بيماري كه كنار پنجره بود روي تخت رو به پنجره مي نشست و مناظر بيرون را براي ديگري تعريف مي كرد :
آنجا پارك بزرگي است كه چشم انداز بسيار زيبائي دارد . درختان درهم وسرسبز و بلند كه سايه آنها منزلگه كساني است كه از گرما به سايه پناه برده اند . انواع پرندگان زيبا از اين شاخه به آن شاخه مي پرند و آواز مي خوانند . چه پرنگان قشنگي و چه صداي خوبي . فواره هاي آب بسيار زيبائي دارد كه بخار آن هواي پارك را خنك مي نمايد . زوجهاي جواني را مي بينم كه دست در دست همديگر در پارك قدم مي زنند . خانواده اي زير سايه درخت نشسته و سفره انداخته اند و مشغول صرف نهار مي باشند . بچه ها با اسباب بازي پارك خود را سرگرم مي كنند . آنطرفتر كارگران پارك مشغول كار مي باشند . اميد به زندگي و خوشبختي در سراسر پارك ديده مي شود .
همه روزه اين بيمار از پشت پنجره آنچه را در بيرون مي ديد براي هم اطاقيش تعريف مي كرد و اميد به زنده ماندن را در دل او بيدار مي كرد .
پس از چند روز كه پانسمان چشم بيمار دور از پنجره را باز كردند ، بيمار كنار پنجره فوت نمود و تخت كنار پنجره خالي شد . بيمار دوم به اصرار درخواست كرد كه تخت كنار پنجره را به او بدهند . وقتي به تخت كنار پنجره منتقل شد روي تخت نشست و از پشت پنجره بيرون را تگاه كرد . با تعجب در پشت پنجره فقط يك ديوار بلند بود را ديد و ديگر هيچ . به چشماش شك كرد و گفت چرا من هيچي نمي بينم . پرستار پسيد چه چيزي را نمي بيني ؟ جواب داد آن پارك بزرگ و قشنگ را كه بيمار روي اين تخت برايم تعريف مي كرد .پرستار گفت : ولي بيماري كه روي اين تخت بود اصلا نابينا بود .
سخن روز : هميشه سعي كنيد اميد به زنده ماندن و رسيدن به آرزوها را در دل آدمها پرورش دهيد .
ارسال شده بيش از 12 سال پيش
حمید پارسامهر:
یک داستان تاریخی واقعی جالب....
در لغت نامه ی دهخدا زیر عنوان «پانته آ» بر اساس روایت «گزنفون» آمده است که هنگامی که مادها پیروزمندانه از جنگ شوش برگشتند، غنائمی با خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به کورش بزرگ عرضه می کردند.
در میان غنائم زنی بود بسیار زیبا و به قولی زیباترین زن شوش به نام پانته آ که همسرش به نام « آبراداتاس» برای مأموریتی از جانب شاه خویش رفته بود . چون وصف زیبایی پانته آ را به کورش گفتند ، کورش درست ندانست که زنی شوهردار را از همسرش بازستاند.
و حتی هنگامی که توصیف زیبایی زن از حد گذشت و به کورش پیشنهاد کردند که حداقل فقط یک بار زن را ببیند، از ترس اینکه به او دل ببازد، نپذیرفت. پس او را تا باز آمدن همسرش به یکی از نگاهبان به نام «آراسپ» سپرد . اما اراسپ خود عاشق پانته آ گشت و خواست از او کام بگیرد، بناچار پانته آ از کورش کمک خواست..
کوروش آراسپ را سرزنش کرد و چون آراسپ مرد نجیبی بود و به شدت شرمنده شد و در ازای از طرف کوروش به دنبال آبراداتاس رفت تا او را به سوی ایران فرا بخواند. هنگامی که آبرداتاس به ایران آمد و از موضوع با خبر شد، به پاس جوانمردی کوروش برخود لازم دید که در لشکر او خدمت کند.
می گویند هنگامی که آبراداتاس به سمت میدان جنگ روان بود پانته آ دستان او را گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت: «سوگند به عشقی که میان من و توست، کوروش به واسطه جوانمردی که حق ما کرد اکنون حق دارد که ما را حق شناس ببیند. زمانی که اسیر او و از آن او شدم او نخواست که مرا برده خود بداند ونیز نخواست که مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند بلکه مرا برای تو که ندیده بود حفظ کرد. مثل اینکه من زن برادر او باشم.»
آبراداتاس در جنگ مورد اشاره کشته شد و پانته آ بر سر جنازه ی او رفت و شیون آغاز کرد. کوروش به ندیمان پانته آ سفارش کرد تا مراقب باشند که خود را نکشد، اما پانته آ در یک لحظه از غفلت ندیمان استفاده کرد و با خنجری که به همراه داشت، سینه ی خود را درید و در کنار جسد همسر به خاک افتاد و ندیمه نیز از ترس کورش و غفلتی که کرده بود ، خود را کشت.
هنگامی که خبر به گوش کوروش رسید، بر سر جنازه ها آمد.
کاش از این داستان های غنی و اصیل ایرانی فیلم هایی ساخته میشد تا فرزندان کوروش، منش و خوی اصیل ایرانی را بیاموزند.
در لغت نامه ی دهخدا زیر عنوان «پانته آ» بر اساس روایت «گزنفون» آمده است که هنگامی که مادها پیروزمندانه از جنگ شوش برگشتند، غنائمی با خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به کورش بزرگ عرضه می کردند.
در میان غنائم زنی بود بسیار زیبا و به قولی زیباترین زن شوش به نام پانته آ که همسرش به نام « آبراداتاس» برای مأموریتی از جانب شاه خویش رفته بود . چون وصف زیبایی پانته آ را به کورش گفتند ، کورش درست ندانست که زنی شوهردار را از همسرش بازستاند.
و حتی هنگامی که توصیف زیبایی زن از حد گذشت و به کورش پیشنهاد کردند که حداقل فقط یک بار زن را ببیند، از ترس اینکه به او دل ببازد، نپذیرفت. پس او را تا باز آمدن همسرش به یکی از نگاهبان به نام «آراسپ» سپرد . اما اراسپ خود عاشق پانته آ گشت و خواست از او کام بگیرد، بناچار پانته آ از کورش کمک خواست..
کوروش آراسپ را سرزنش کرد و چون آراسپ مرد نجیبی بود و به شدت شرمنده شد و در ازای از طرف کوروش به دنبال آبراداتاس رفت تا او را به سوی ایران فرا بخواند. هنگامی که آبرداتاس به ایران آمد و از موضوع با خبر شد، به پاس جوانمردی کوروش برخود لازم دید که در لشکر او خدمت کند.
می گویند هنگامی که آبراداتاس به سمت میدان جنگ روان بود پانته آ دستان او را گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت: «سوگند به عشقی که میان من و توست، کوروش به واسطه جوانمردی که حق ما کرد اکنون حق دارد که ما را حق شناس ببیند. زمانی که اسیر او و از آن او شدم او نخواست که مرا برده خود بداند ونیز نخواست که مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند بلکه مرا برای تو که ندیده بود حفظ کرد. مثل اینکه من زن برادر او باشم.»
آبراداتاس در جنگ مورد اشاره کشته شد و پانته آ بر سر جنازه ی او رفت و شیون آغاز کرد. کوروش به ندیمان پانته آ سفارش کرد تا مراقب باشند که خود را نکشد، اما پانته آ در یک لحظه از غفلت ندیمان استفاده کرد و با خنجری که به همراه داشت، سینه ی خود را درید و در کنار جسد همسر به خاک افتاد و ندیمه نیز از ترس کورش و غفلتی که کرده بود ، خود را کشت.
هنگامی که خبر به گوش کوروش رسید، بر سر جنازه ها آمد.
کاش از این داستان های غنی و اصیل ایرانی فیلم هایی ساخته میشد تا فرزندان کوروش، منش و خوی اصیل ایرانی را بیاموزند.
ارسال شده بيش از 12 سال پيش
داریوش صابری:
:.:: خاطرات جالبي از زندگی البرت انيشتين ::.:
دوستان این ها عده ای از خاطران البرت انیشتین هستند که بسیار جالبه وپیشنهاد میکنم حتما بخونید.....
یك روز در هنگام تور سخنراني ، راننده آلبرت انيشتين ، كه اغلب در طول سخنراني او در انتهاي سالن مي نشست ، بيان كرد كه او احتمالا مي تواند سخنراني انشتين را ارائه دهد. زيرا چندين مرتبه آنرا شنيده است. براي اطمينان بيشتر ، در توقف بعدي در اين سفر، انيشتين و راننده جاي خود را عوض كردند و انشتين با لباس راننده در انتهاي سالن نشست.
پس از ارائه سخنراني بي عيب و نقص ، توسط يك عضو از شنوندگان از راننده سوال دشواري شده بود. راننده انشتين خيلي معمولي جواب داد: “خب ، پاسخ به اين سوال كاملا ساده است. من شرط مي بندم راننده من ، (اشاره به انشتين) كه در انتهاي سالن وجود دارد ، مي تواند پاسخ اين سوال را بدهد.”
============ ========= ========= ========= =========
همسر آلبرت انيشتين غالبا اصرار داشت كه او در هنگام كار بايد لباسهاي مناسبتري استفاده كند. انشتين همواره ميگفت: “چرا بايد اينكار را بكنم هر كسي اينجا مي داند من كه هستم.” هنگامي كه انيشتين براي شركت در اولين كنفرانس بزرگ خود شركت كرد نيز همسرش از او خواست كه لباس مناسبتري بپوشد، انشتين گفت: “چرا بايد اينكار را بكنم هيچ كسي اينجا مر نمي شناسد.”
============ ========= ========= ========= =========
از آلبرت اينشتين معمولا براي توضيح نظريه عمومي نسبيت سوال ميشد و او يكبار اينگونه پاسخ داده بود: ” دست خود را بر روي اجاق گاز داغ براي يك دقيقه قرار دهيد ، و اين عمل مانند يك ساعت به نظر مي رسد ، حال با يك دختر خوشگل يك ساعت بنشينيد ، و اين عمل مانند يك دقيقه به نظر مي رسد. اين نسبيت است.!”
============ ========= ========= ========= =========
هنگامي كه آلبرت انيشتين شاغل در دانشگاه پرينستون بود ، يك روز قرار بود به خانه برود ولي او آدرس خانه اش را فراموش كرده بود. راننده تاكسي او را نمي شناخت. انيشتين از راننده پرسيد آيا او مي داند خانه اينشتين كجاست. راننده گفت : “چه كسي آدرس اينشتين را نمي داند؟ هر كسي در پرينستون ادرس خانه انشتين را ميداند. آيا مي خواهيد به ملاقات او برويد؟” . اينشتين پاسخ داد :” من اينشتين هستم . من آدرس منزل خود را فراموش كرده ام ، مي توانيد شما مرا به آنجا ببريد؟ ” . راننده او را به خانه اش رساند و از او هيچ كرايه اي نيز نگرفت.
============ ========= ========= ========= =========
يكبار اينشتين از پرينستون با قطار در سفر بود كه مسئول كنترل بليط به كوپه او آمد. وقتي او به اينشتين رسيد ، انيشتين بدنبال بليط جيب جليقه اش را جستجو كرد ولي نتوانست آنرا پيدا كند. سپس در جيب شلوار خود جستجو كرد ولي باز هم بليط را پيدا نكرد. سپس در كيف خود را نگاه كرد ولي بازهم نتوانست آنرا پيدا كند.بعد از آن او صندلي كنار خودش را جستجو كرد ولي بازهم بليطش را پيدا نكرد.
مسئول بليط گفت : دكتر اينشتين ، من مي دانم كه شما كه هستيد . همه ما به خوبي شما را ميشناسيم و من مطمئن هستم كه شما بليط خريده ايد، نگران نباشيد. و سپس رفت. در حال خارج شدن متوجه شد كه فيزيكدان بزرگ دست خود را به پايين صندلي برده و هنوز در حال جستجوست.
مسئول قطار با عجله برگشت و گفت : ” دكتر انيشتين ، دكتر انشتين ، نگران نباش ، من مي دانم كه شما بليط داشته ايد، مسئله اي نيست. شما بليط نياز نداريد. من مطمئن هستم كه شما يك بليط خريده ايد.”
اينشتين به او نگاه كرد و گفت : مرد جوان ، من هم مي دانم كه چه كسي هستم. چيزي كه من نمي دانم اين است كه من كجا مي روم.
============ ========= ========= ========= =========
روزی انیشتین دختری را میبینه و از او میپرسه : (( به به چه دختر زیبایی , اسم شما چیست ؟ ))
دختر میگه : (( اسم من الیزابت هست........))
انیشتین میگه : (( چه اسم قشنگی حالا فامیلی شما چیست ؟ ))
دختر میگه : (( انیشتین......))
انیشتین میگه : (( به به فامیلی هامون پس یکی هست, من شما رو میشناسم ؟ ))
دختر میگه : (( بله من دخترتون هستم.........))
دوستان این ها عده ای از خاطران البرت انیشتین هستند که بسیار جالبه وپیشنهاد میکنم حتما بخونید.....
یك روز در هنگام تور سخنراني ، راننده آلبرت انيشتين ، كه اغلب در طول سخنراني او در انتهاي سالن مي نشست ، بيان كرد كه او احتمالا مي تواند سخنراني انشتين را ارائه دهد. زيرا چندين مرتبه آنرا شنيده است. براي اطمينان بيشتر ، در توقف بعدي در اين سفر، انيشتين و راننده جاي خود را عوض كردند و انشتين با لباس راننده در انتهاي سالن نشست.
پس از ارائه سخنراني بي عيب و نقص ، توسط يك عضو از شنوندگان از راننده سوال دشواري شده بود. راننده انشتين خيلي معمولي جواب داد: “خب ، پاسخ به اين سوال كاملا ساده است. من شرط مي بندم راننده من ، (اشاره به انشتين) كه در انتهاي سالن وجود دارد ، مي تواند پاسخ اين سوال را بدهد.”
============ ========= ========= ========= =========
همسر آلبرت انيشتين غالبا اصرار داشت كه او در هنگام كار بايد لباسهاي مناسبتري استفاده كند. انشتين همواره ميگفت: “چرا بايد اينكار را بكنم هر كسي اينجا مي داند من كه هستم.” هنگامي كه انيشتين براي شركت در اولين كنفرانس بزرگ خود شركت كرد نيز همسرش از او خواست كه لباس مناسبتري بپوشد، انشتين گفت: “چرا بايد اينكار را بكنم هيچ كسي اينجا مر نمي شناسد.”
============ ========= ========= ========= =========
از آلبرت اينشتين معمولا براي توضيح نظريه عمومي نسبيت سوال ميشد و او يكبار اينگونه پاسخ داده بود: ” دست خود را بر روي اجاق گاز داغ براي يك دقيقه قرار دهيد ، و اين عمل مانند يك ساعت به نظر مي رسد ، حال با يك دختر خوشگل يك ساعت بنشينيد ، و اين عمل مانند يك دقيقه به نظر مي رسد. اين نسبيت است.!”
============ ========= ========= ========= =========
هنگامي كه آلبرت انيشتين شاغل در دانشگاه پرينستون بود ، يك روز قرار بود به خانه برود ولي او آدرس خانه اش را فراموش كرده بود. راننده تاكسي او را نمي شناخت. انيشتين از راننده پرسيد آيا او مي داند خانه اينشتين كجاست. راننده گفت : “چه كسي آدرس اينشتين را نمي داند؟ هر كسي در پرينستون ادرس خانه انشتين را ميداند. آيا مي خواهيد به ملاقات او برويد؟” . اينشتين پاسخ داد :” من اينشتين هستم . من آدرس منزل خود را فراموش كرده ام ، مي توانيد شما مرا به آنجا ببريد؟ ” . راننده او را به خانه اش رساند و از او هيچ كرايه اي نيز نگرفت.
============ ========= ========= ========= =========
يكبار اينشتين از پرينستون با قطار در سفر بود كه مسئول كنترل بليط به كوپه او آمد. وقتي او به اينشتين رسيد ، انيشتين بدنبال بليط جيب جليقه اش را جستجو كرد ولي نتوانست آنرا پيدا كند. سپس در جيب شلوار خود جستجو كرد ولي باز هم بليط را پيدا نكرد. سپس در كيف خود را نگاه كرد ولي بازهم نتوانست آنرا پيدا كند.بعد از آن او صندلي كنار خودش را جستجو كرد ولي بازهم بليطش را پيدا نكرد.
مسئول بليط گفت : دكتر اينشتين ، من مي دانم كه شما كه هستيد . همه ما به خوبي شما را ميشناسيم و من مطمئن هستم كه شما بليط خريده ايد، نگران نباشيد. و سپس رفت. در حال خارج شدن متوجه شد كه فيزيكدان بزرگ دست خود را به پايين صندلي برده و هنوز در حال جستجوست.
مسئول قطار با عجله برگشت و گفت : ” دكتر انيشتين ، دكتر انشتين ، نگران نباش ، من مي دانم كه شما بليط داشته ايد، مسئله اي نيست. شما بليط نياز نداريد. من مطمئن هستم كه شما يك بليط خريده ايد.”
اينشتين به او نگاه كرد و گفت : مرد جوان ، من هم مي دانم كه چه كسي هستم. چيزي كه من نمي دانم اين است كه من كجا مي روم.
============ ========= ========= ========= =========
روزی انیشتین دختری را میبینه و از او میپرسه : (( به به چه دختر زیبایی , اسم شما چیست ؟ ))
دختر میگه : (( اسم من الیزابت هست........))
انیشتین میگه : (( چه اسم قشنگی حالا فامیلی شما چیست ؟ ))
دختر میگه : (( انیشتین......))
انیشتین میگه : (( به به فامیلی هامون پس یکی هست, من شما رو میشناسم ؟ ))
دختر میگه : (( بله من دخترتون هستم.........))
ارسال شده بيش از 12 سال پيش
Today / امروز
Today: Thursday 09 May2024 امروز: پنجشنبه 20 ارديبهشت 1403
اوقات شرعی
تبلیغات
شرکت ترخیص کالا و بازرگانی آذین کارون اروند
ترخیص کالا از تمامی گمرکات کشور
تهران-بازار شوش-بلور فروشها-پاساژ نور طبقه دوم پلاک۵۲۶
تلفکس ۰۲۱۵۵۳۵۳۱۹۵-۰۲۱۵۵۳۵۳۲۰۲
سجاد بهادری
۰۹۳۵۷۰۷۲۰۵۹
*****************
طراحی نما و دکوراسیون داخلی
بندر گناوه-خیابان پست،روبروی اداره کار، دکوراسیون آریا سقف
مجتبی رفعتی-۳۳۵۸-۷۷۰-۰۹۱۷
*****************
تنظیم موتور-تعمیرات ای سی یو-شستشوی انژکتور-برقکاری هوشمند شبکه های Can ,Van
تعمیر و پیکره بندی کلیه نودهای
Multiplex ,Ecomax ,SMS
بنار آزادگان-توانا-۸۲۹۶-۶۶۸-۰۹۱۷
تازه ترین مطالب
- » عید فطر مبارک
- » تصاویری از برگزاری مراسم قرآن خوانی در ماه مبارک رمضان - بنار آزادگان فروردین ۱۴۰۳
- » آغاز سال ۱۴۰۳ مبارک
- » بارش باران پائیزی سال ۱۴۰۲
- » عید فطر مبارک
- » نوروز ۱۴۰۲ و آغاز سال جدید بر هم ولایتی های گرامی مبارک
- » نماینده دشتستان : با خرید تضمینی خرما در سال ۱۴۰۱ موافقت شد
- » نوروز باستانی و آغاز سال ۱۴۰۱ خورشیدی مبارک
- » خرید تضمینی خرما کبکاب دشتستان در سال ۱۴۰۰
- » رکاب زنی گروه دوچرخه سواران آبپخش تا شیراز
- » ایام الله ۱۴ و ۱۵ خرداد
- » پشتیبانی از رونق تولید برای تحقق شعار سال ۱۴۰۰
- » برداشت خرما سال ۱۳۹۹ دشتستان بوشهر در سایه بازار کرونا زده
- » ایام تاسوعا و عاشورای حسینی تسلیت باد
- » تصاویری از هرس نمودن فضای سبز خیابانهای اصلی روستای بنار آزادگان در خرداد ماه ۱۳۹۹
- » ۱۴ و ۱۵ خرداد، تجلی پیوند تاریخی و دلبستگی میان امت و امام
- » شب قدر
- » سالروز شهادت حضرت علی (ع) تسلیت باد
- » نوروز ۱۳۹۹ بر هم ولایتی های گرامی مبارک
- » نخلهای همیشه سبز و پایدار مسیر روستای من(بنار آزادگان)
پیام مدیر
شعار سال ۱۴۰۳ :
شعار و هدف وب سایت:
بیائید با همدلی، همفکری و همکاری روستایمان را آباد و سرافراز نمائیم.
لینکهای دانلود نرم افزار معرفی روستای بنار آزادگان به همراه زندگینامه شهدای روستا قابل نصب بر روی موبایل
تازه ترین نظرات
- » 4 ماه قبل گفت: سلام و سلامت باشید ...
- » 7 ماه قبل گفت: عالی بود من همیشه ...
- » 8 ماه قبل گفت: درود بر شما سایت ...
- » 10 ماه قبل گفت: سلام خدمت بزرگواران بنده ...
- » 10 ماه قبل گفت: سلام. سلامت باشید. وبسایت ...
- » حدود 1 سال قبل گفت: به گفته ریش سفیدان، ...
- » حدود 1 سال قبل گفت: درود بر شما. چه ...
- » حدود 1 سال قبل گفت: سلام اقای بناری بنده ...
- » بيش از 2 سال قبل گفت: لطفاً عکس جدید بزارید ...
- » بيش از 2 سال قبل گفت: سلام آقای بناری فوتبالیستهای ...
- » بيش از 2 سال قبل گفت: با سلام و تشکر ...
- » بيش از 2 سال قبل گفت: درود جناب بناری عزیز ...
خوش آمديد
پيام ها و دلنوشته هاي كاربران
- » چه خواهم کرد بعد از تو ... (بيش از 7 سال قبل)
- » *************************** غمت پیرم نموده درجوانی نکردم ... (بيش از 7 سال قبل)
- » *************************** دل شـوریده ام دارد هــوایت ... (بيش از 7 سال قبل)
- » شعرامام زمان گفتم به مهدی برمن ... (بيش از 7 سال قبل)
- » پانهاده خاطرم در کوچه های یاد ... (بيش از 8 سال قبل)
- » " شعر بلکمی" محلی بلکمی ریشه ... (بيش از 8 سال قبل)
- » مگر چگونه زندگي ميکنيم که تا ... (بيش از 8 سال قبل)
- » سلام وخسته نباشی خدمت اقای بناری ... (بيش از 8 سال قبل)
- » باسلام و خسنه باشید به مدیر ... (بيش از 8 سال قبل)
- » اینجا دلِ دریاست و خیزابِ عدیده ... (بيش از 9 سال قبل)
با سلام و تشكر از حضور شما
بازدید
-
بازدید امروز: 187
بازدید دیروز: 1574
بازدید کل: 11388358
افراد آنلاین: 6