پربازدیدترین ها
لینک دوستان
جستجو:
شناگر:
مغز انسان پر کارترین جای بدنه اون همه ۲۴ ساعت روز

و همه ۳۶۵ روز سال و کار میکنه کار اون از لحظه تولد آغاز میشه

و فقط وقتی متوقف میشه . . . . . . . . که ما وارد سالن امتحانات میشیم!!
ارسال شده بيش از 12 سال پيش
مالکی:
ما که می ترسیم از هجرت دوست
کاش می دانستیم....
روزگاری که به هم نزدیکیم چه بهایی دارد
کاش می دانستیم که سفر یعنی چه
و چرا مرغ مهاجر وقت پرواز....
به خود می لرزد.....
ارسال شده بيش از 12 سال پيش
راوی روستا:
یک پیرزن چینی دو کوزه ی آب داشت که آنها را به دو سر چوبی که روی دوشش می گذاشت آویخته بود و از این کوزه ها برای آوردن آب از جویبار استفاده می کرد
یکی از کوزه ها ترک داشت در حالی که کوزه دیگر بی عیب وسالم بود وهم آب را در خود نگه می داشت.
هر بار که زن پس از پر کردن کوزه ها راه دراز جویبارتا خانه را می پیمود آب از کوزه ای که ترک داشت چکه می کرد و زمانی که زن به خانه می رسید کوزه نیمه پربود. دو سال تمام هر روز زن این کار را انجام می داد و همیشه کوزه ای که ترک داشت نیمی از آبش را در راه از دست می داد.
البته کوزه سالم وبدون ترک خیلی به خودش می بالید.ولی بیچاره کوزه ترک دار از خودش خجالت می کشید.از عیبی که داشت و از این که تنها نیمی از وظیفه ای را که برایش در نظر گرفته بودند می توانست انجام دهد.پس از دو سال سرانجام کوزه ترک دار در کنار جویبار به پیرزن گفت : من از خویشتن شرمسارم زیرا این شکافی که در پهلوی من است سبب نشت آب می شود و زمانی که تو به خانه می رسی من نیمه پر می شوم . پیرزن لبخندی زدوبه کوزه ی ترک دار گفت:
آیا تو به گل هایی که در این سوی راه یعنی سوئی که تو هستی توجه کرده ای ؟می بینی که در سوی دیگر راه گلی نروییده است. من همیشه از کاستی و نقص تو آگاه بودم و برای همین در کنار راه تخم گل کاشتم تا هرروز که از جویبار به خانه برمی گردم تو آنها را آب دهی .دو سال تمام من از گل هائی که انجا روئیده اند چیده ام و خانه ام را با آنها آراسته ام . اگر تو این ترک را نداشتی هرگز این گلها و زیبائی آنها به خانه من راه نمی یافت.

هر یک از ما عیبها و کاستی ها ی خود را داریم ولی همین کاستی ها و عیبهاست که زندگی ما را دلپذیر و شیرین می سازد.
ارسال شده بيش از 12 سال پيش
راوی روستا:
پدرم خسته شده بود از بس جیب برها کیف او را زده بودند. در ۷۰سالگی یک کلک می زند.کیف پول گنده را پر می کند از فیش غذای باطل شده،بلیت های بخت آزمایی تاریخ گذشته،طالع بینی های لای کاغذ شیرینی که روی آن نوشته «زندگی همان داستان قدیمی مکرری است که بارها و بارها گفته شده.»

تو آینه قوسی ،کیف پول را در جیب عقب امتحان می کند. دست را می زند به آن و می گوید:«همه اش صدف است و مرواریدی توی آن نیست»صحنه تحریک کننده ای است.

به سمت بازار می رویم که می گوید کیف خود را آخرین بار آن جا گم کرده. من نیروی کمکی هستم که توی ماشین می مانم و پدرم راهی فروشگاه زنجیره ای می شود.

پیرمردی که خود را مثل بچه ها به سادگی می زند، درست مثل بازیگری که در صحنه تئاتر. حتی محض جلوه های ویژه یک عصا هم آورده بود.

بسته های جوراب از دست او سر می خورد. خم می شود که آنها را بردارد.زیادی خم می شود تا کیف پول حسابی به چشم بیاید و سایه دستی گذرا را به خود بخواند.

بعد حادثه غیر منتظره ای اتفاق می افتد.فروشنده که حواسش بود ، دزد را دنبال کرد.دیگران هم به او پیوستند.دزد تسلیم شد و فروشنده کیف پول را از او گرفت و بالا نگه داشت : « قربان کیف پولتان .کیفتان»

آن را باز می کند ، بلکه کارت یا مدرک شناسایی پیدا کند، پدرم به طرف در خروجی می رود،محتویات بی ارزش کف فروشگاه پخش می شود.

حالا پدرم توی ماشین است و داد می زند که گاز بدهم.برای سکوت و استراحت وقت هست.دو تایی خنده کنان می مانیم و او داد می زن «گاز بده ، گاز بده.»
ارسال شده بيش از 12 سال پيش
راوی روستا:
مردی با دوچرخه به خط مرزی می رسد. او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد. مامور مرزی می پرسد :در کیسه ها چه داری. او می گوید شن.
مامور او را از دوچرخه پیاده می کند و چون به او مشکوک بود ، یک شبانه روز او را بازداشت می کند ، ولی پس از بازرسی فراوان ، واقعاً جز شن چیز دیگری نمی یابد. بنابراین به او اجازه عبور می دهد.
هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا می شود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا…
این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار می شود و پس از آن مرد دیگر در مرز دیده نمی شود.
یک روز آن مامور در شهر او را می بیند و پس از سلام و احوال پرسی ، به او می گوید : من هنوز هم به تو مشکوکم و می دانم که در کار قاچاق بودی ، راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد می کردی؟ قاچاقچی می گوید : دوچرخه!
بعضی وقت ها موضوعات فرعی ما را به کلی از موضوعات اصلی غافل می کند.
ارسال شده بيش از 12 سال پيش
pesarakebamazze:
دختري بود نابينا
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنيا تنفر داشت
و فقط يکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنين گفته بود
« اگر روزي قادر به ديدن باشم
حتي اگر فقط براي يک لحظه بتوانم دنيا را ببينم
عروس تو خواهم شد »

***
و چنين شد که آمد آن روزي
که يک نفر پيدا شد
که حاضر شود چشمهاي خودش را به دختر نابينا بدهد
و دختر آسمان را ديد و زمين را
رودخانه ها و درختها را
آدميان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست

***
دلداده به ديدنش آمد
و ياد آورد وعده ديرينش شد :
« بيا و با من عروسي کن
ببين که سالهاي سال منتظرت مانده ام »

***
دختر برخود بلرزيد
و به زمزمه با خود گفت :
« اين چه بخت شومي است که مرا رها نمي کند ؟ »
دلداده اش هم نابينا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسري با او نيست

***
دلداده رو به ديگر سو کرد
که دختر اشکهايش را نبيند
و در حالي که از او دور مي شد گفت
« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشي »
ارسال شده بيش از 12 سال پيش
صفحات: 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 | 32 | 33 | 34 | 35 | 36 | 37 | 38 | 39 | 40 | 41 | 42 | 43 | 44 | 45 | 46 | 47 | 48 | 49 | 50 | 51 | 52 | 53 | 54 | 55 | 56 | 57 | 58 | 59 | 60 | 61 | 62 | 63 | 64 | 65 | 66 | 67 | 68 | 69 | 70 | 71 | 72 | 73 | 74 | 75 | 76 | 77 | 78 | 79 | 80 | 81 | 82 | 83 | 84 | 85 | 86 | 87 | 88 | 89 | 90 | 91 | 92

نام: *

پيام و دلنوشته: *

کد امنيتي: [تغيير کد]

*

Today / امروز

    Today: Thursday 09 May2024 امروز: پنجشنبه 20 ارديبهشت 1403

اوقات شرعی

تبلیغات

    شرکت ترخیص کالا و بازرگانی آذین کارون اروند

    ترخیص کالا از تمامی گمرکات کشور

    تهران-بازار شوش-بلور فروشها-پاساژ نور طبقه دوم پلاک۵۲۶

    تلفکس ۰۲۱۵۵۳۵۳۱۹۵-۰۲۱۵۵۳۵۳۲۰۲

    سجاد بهادری
    ۰۹۳۵۷۰۷۲۰۵۹


    *****************

    طراحی نما و دکوراسیون داخلی

    بندر گناوه-خیابان پست،روبروی اداره کار، دکوراسیون آریا سقف

    مجتبی رفعتی-۳۳۵۸-۷۷۰-۰۹۱۷


    *****************

    تنظیم موتور-تعمیرات ای سی یو-شستشوی انژکتور-برقکاری هوشمند شبکه های Can ,Van

    تعمیر و پیکره بندی کلیه نودهای
    Multiplex ,Ecomax ,SMS

    بنار آزادگان-توانا-۸۲۹۶-۶۶۸-۰۹۱۷

تازه ترین مطالب
پیام مدیر


    شعار سال ۱۴۰۳ :


    شعار و هدف وب سایت:


    بیائید با همدلی، همفکری و همکاری روستایمان را آباد و سرافراز نمائیم.

لینکهای دانلود نرم افزار معرفی روستای بنار آزادگان به همراه زندگینامه شهدای روستا قابل نصب بر روی موبایل
تازه ترین نظرات
پيام ها و دلنوشته هاي كاربران

    با سلام و تشكر از حضور شما

  • » چه خواهم کرد بعد از تو ... (بيش از 7 سال قبل)
  • » *************************** غمت پیرم نموده درجوانی نکردم ... (بيش از 7 سال قبل)
  • » *************************** دل شـوریده ام دارد هــوایت ... (بيش از 7 سال قبل)
  • » شعرامام زمان گفتم به مهدی برمن ... (بيش از 7 سال قبل)
  • »  پانهاده خاطرم در کوچه های یاد ... (بيش از 8 سال قبل)
  • » " شعر بلکمی" محلی بلکمی ریشه ... (بيش از 8 سال قبل)
  • » مگر چگونه زندگي ميکنيم که تا ... (بيش از 8 سال قبل)
  • » سلام وخسته نباشی خدمت اقای بناری ... (بيش از 8 سال قبل)
  • » باسلام و خسنه باشید به مدیر ... (بيش از 8 سال قبل)
  • » اینجا دلِ دریاست و خیزابِ عدیده ... (بيش از 9 سال قبل)
  • [ليست پيام ها] [نوشتن پيام]

بازدید
    بازدید امروز: 768
    بازدید دیروز: 1574
    بازدید کل: 11388939
    افراد آنلاین: 5
go top